حواریون در روز سبت به استراحت پرداختند، و برای مرگ سرور خویش ماتم زده بودند، در حالی که عیسی، آن پادشاه جال، در مقبره آرمیده بود. هنگامی که شامگاه در حال نزدیک شدن بود، سربازان در اطراف آرامگاه منجی پاسداری می دادند، در حالی که فرشتگان نامرئی در بالای آن مکان مقدس می چرخیدند. شب به آرامی رخت بر بست و در حالی که هوا همچنان تاریک بود، فرشتگان نگاهبان از زمانِ رهایی پسر محبوب خدا، فرماندۀ محبوبشان آگاه بودند که تقریباً فرا رسیده بود. در حینی که آنان در اوج احساسات خود در انتظار زمان پیروزی او بودند، فرشته ای مقتدر از آسمان به سرعت پائین آمد. صورت او همچون آذرخش بود و جامه های وی چون برف سفید بود. نور او تاریکی را در مسیر او پراکنده ساخت و باعث شد تا فرشتگان اهریمنی که ظفرمندانه مدعی بدن مسیح بودند، با وحشت از درخشندگی و جال او بگریزند. یکی از صحابۀ فرشتگان که شاهد صحنه خوار شدن مسیح بود، و از آرامگاه او مراقبت می کرد، به فرشته ای که از آسمان آمده بود پیوست، و با هم به مقبره آمدند. هنگامی که نزدیک شدند زمین لرزید و تکان خورد و زلزله ای عظیم رخ داد. DR 203.1
وحشت نگهبانان رومی را فرا گرفت. اینک قدرت آنان کجاست تا بدن عیسی را نگاه دارند؟ آنان به وظیفه ای که برای آن گمارده شده بودند نیندیشیدند و یا به حواریونی که او را بربایند. در هنگامی که فرشتگان اطراف را روشن کردند، که درخشان تر از خورشید بود، آن محافظ رومی همچون انسان های مرده ای بر زمین افتادند. یکی از فرشتگان سنگ بزرگ را گرفت و آن را از درب مقبره به کناری غلطانید و بر روی آن نشست. فرشتۀ دیگر وارد مقبره شد و لچک را از سر عیسی باز کرد. DR 203.2