Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents

پاتریاخها و انبیا

 - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    ۶۴ - “داود گریزان”

    این بخش براساس اول سموئیل ۱۸ تا ۲۲ نوشته شده است. PA 603.1

    شاؤل پس از به هلاکت رسیدن جلیات، داود را نزد خود نگاه داشت و به او اجازه نداد به خانه پدرش بازگردد. و این چنین بود که:“دل یوناتان بر دل داود چسبید، و یوناتان او را مثل جان خویش دوست داشت.” یوناتان و داود با هم عهد بستند که همچون برادر باشند، و پسر پادشاه “ردایی را که در برش بود بیرون کرده، آن را به داود داد و رخت خود، حتی شمشیر و کمان و کمربند خویش را نیز داد. آنان در مورد بزرگترین مسئولیت‌ها به داود اطمینان داشتند، با این حال فروتنی‌اش را نگاه داشته، محبت مردم و خاندان سلطنتی را برای خود کسب کرده بود.” PA 603.2

    “و داود به هر جایی که شاؤل او را می‌فرستاد بیرون می‌رفت، و عاقلانه حرکت می‌کرد؛ و شاؤل وفادار بود، و روشن بود که او از برکت خداوند بهره‌مند است. هر از چندی، شاؤل به ناشایستگی‌اش برای حکومت به اسرائیل پی می‌برد و احساس می‌نمود که امنیت سلطنت به وسیله ارتباطش با فردی که از خداوند دستور دریافت می‌کند، بیشتر تأمین خواهد گردید. همچنین شاؤل امیدوار بود که رابطه با داود می‌تواند محافظ او باشد. از زمانی که داود مورد اعطاف و محافظت خداوند قرار گرفته بود، حضورش به شاؤل، هر زمان که رهسپار جنگ می‌شد، احساس امنیت می‌داد. PA 603.3

    این مشیت خداوند بود که داود و شاؤل را با هم مرتبط گرداند. موقعیت داود در دربار می‌توانست او را از امور آگاه نماید تا برای آینده پر شوکتش آماده گردد. این امر باعث می‌شد اعتماد قوم را کسب نماید. تحولات و سختی‌هایی که به واسطه دشمنی شاؤل برای او رخ می‌داد، منجر به این می‌گردید که وابستگی‌اش به خداوند را بیشتر احساس نموده، همه اعتمادش را بر او متمرکز گرداند. دوستی و صمیمت یوناتان و داود نیز از خداوند بود تا بدین وسیله جان فرمانروای آینده اسرائیل حفظ نماید. خداوند از طریق همه این امور در هدف عظیمش برای داود و قوم اسرائیل کار می‌کرد.PA 603.4

    معهذا طولی نکشید که شاؤل صمیمیتش را از داود برگرفت. هنگامی که شاؤل و داود از نبرد با فلسطینیان بازمی‌گشتند، “زنان از جمیع شهرهای اسرائیل با دف‌ها و شادی و با آلات موسیقی سرودخوانان و رقص‌کنان به استقبال شاؤل پادشاه آمدند. گروهی آواز دادند، “شاؤل هزاران خود را کشته است” و گروهی دیگر در ادامه پاسخ می‌دادند، “و داود ده هزاران خود را کشته است.” دیو حسادت بر دل شاه مسلط شد. از این خشمگین بود که زنان اسرائیل در سرودهایشان داود را بیش از خود او تمجید می‌نمایند. به جای اینکه بر این احساسات حسادت‌آمیز غلبه نماید ضعف شخصیتی خود را آشکار نمود و بانگ زد: “به داود ده هزاران دادند و به من هزاران دادند، پس غیر از سلطنت برایش چه باقی است.”PA 604.1

    یکی از ضعف‌های بزرگ شخصیت شاؤل، مورد پسند واقع شدن در نظر دیگران بود. این ویژگی نفودی مهارکننده بر افکار و کردار وی داشت؛ همه چیز نشان از نیاز او به تمجید و ستایش داشتند. معیار درست و اشتباه هر چیرزبرای او، معیار حقیر کف زدن‌های عموم بود. زندگی کسانی که برای خشنودی دیگران زندگی می‌کنند، به جای آنکه مورد پسند خداوند باشند، هرگز در امان نیست. جاه‌طلبی شاؤل در این بود که در نظر مردم همیشه اول باشد؛ و زمانی که این سرودهای تمجیدآمیز خوانده شدند، محکومیت قطعی به ذهن شاه خطور کرد که داود قلب مردم را از آن خود نموده، بر تخت او سلطنت خواهد کرد.PA 604.2

    شاؤل درب قلب خود را به سودی حسادتی که روحش را مسموم می‌نمود، گشود. علی‌رغم درس‌هایی که از سموئیل نبی دریافت کرده بوده که به او می‌آموخت هرچه را که خداوند برگزیده باشد، به انجام خواهد رساند و هیچ کس نمی‌تواند مانع خواست او باشد، پادشاه به اثبات رساند که از نقشه‌ها یا قدرت‌های خداوند هیچ آگاهی ندارد. حاکم اسرائیل خواست و اراده خود را در برابر خواست آن حقیقت جاودان قرار داده بود. شاؤل به هنگام حکومت بر اسرائیل نياموخته بود. که باید نخست بر روح خود حکومت کند. به انگیزه‌هایش اجازه داد که اختیار داوری‌هایش را به دست گیرند؛ تا اینکه در غضب غرق گردید. هرگاه آماده می‌شد جان کسی که جرأت می‌نمود در برابر خواسته‌های او بایستد را بگیرد، حمله‌های خشم به او دست می‌دادند. پس از این جنون، مغموم می‌شد، خود را تحقیر می‌نمود و پشیمانی همه کرانه‌های روحش را در برمی‌گرفت.PA 604.3

    عاشق شنیدن صدای چنگ داود بود، آنگونه که به نظر می‌رسید روحیه شرارت برای مدتی هم که شده، او را به حال خود وامی‌گذارد؛ اما یک روز که مرد جوان در برابرش مشغول خنیاگری بود، آنگاه که از سازش نوایی دلنشین به گوش می‌رسید و ستایش خداوند را در ترانه‌اش می‌خواند، شاؤل به ناگهان نیزه‌اش را به سوی نوازنده پرتاب نمود تا به زندگی‌اش خاتمه دهد. جان داود با مداخله خداوند نجات یافت، و بی‌هیچ آسیبی از خشم پادشاه دیوانه جان به سلامت به در برد. PA 605.1

    همچنان که نفرت شاؤل از داود فزونی می‌گرفت، بیشتر به دنبال فرصتی بود تا جانش را بگیرد؛ اما هیچ یک از نقشه‌هایش بر ضد مسیح خداوند موفق نشدند. شاؤل خود را در اختیار روح پلیدی که بر او حاکم شده بود، قرار داد؛ اما داود به خدایی ایمان داشت که بهترین مشورت‌ها را در اختیار داشت و بیشترین نیرو را برای نجات. “ابتدای حکمت ترس از خداوند است.” (امثال ۹- ۱۰)، و دعاهای داود دائماً به سوی خدا بود تا همیشه به بهترین شکل در حضور او گام بردارد.PA 605.2

    شاه که آرزو می‌کرد از وجود رقیبش خلاصی یابد، “وی را از نزد خود دور کرد و او را سردار هزاره خود نصب نمود ... اما تمامی اسرائیل و یهود داود را دوست می‌داشتند.” مردم از دیدن شایستگی‌های داود عاجز نبودند، و نیز می‌دیدند که اموری که با دودلی به دست او سپرده می‌شدند، ماهرانه و خردمندانه اداره می‌گردند. مشاوره‌های مرد جوان حاکی از شخصیتی خردمند و بصیر داشتند، و نشان می‌دادند که می‌توان با خاطری آسوده بدانان عمل نمود! در حالی که داوری‌های شاؤل در مواقعی بی‌اعتمادی را می‌انگیختند و تصمیماتش نشان از بی‌خردی داشتند. PA 605.3

    گرچه شاؤل همیشه گوش به زنگ فرصتی بود تا داود را نابود نماید، با این وجود از او می‌ترسید زیرا که معلوم بود خداوند با او است. شخصیت معصوم داود خشم شاه را برمی‌انگیخت؛ می‌پنداشت که وجود و زندگی داود، ملامت دیگران را به جانش می‌ریزد، زیرا می‌دید که در تقابل با وی کاستی‌های شخصیت وی عیان می‌گردند. حسادت بود که شاؤل را بیچاره کرده، تاج و تختش را به خطر انداخت. چه شیطنت‌های ناگفته‌ای که این ویژگی پلید در جهان ما انجام داده است! همان دشمنی که در قلب شاؤل موجود بود، دل قابیل را بر علیه برادرش هابیل برآشفت، زیرا که اعمال هابیل بر حق بودند و خداوند او را جلال می‌داد، و از طرف دیگر اعمال او شرورانه- خداوند نمی‌توانست بدانان برکتی دهد. حسادت فرزند غرور است، اگر در قلبی ساکن گردد، به نفرت تبدیل گشته، در نهایت به انتقام و قتل منجر می‌گردد. شیطان شخصیت خود را در خشم شاؤل بر علیه کسی که به اوآزاری نرسانده بود، عیان ساخت. PA 605.4

    پادشاه داود را به شدت تحت نظر گرفت، به این امید که مواردی از بی‌خردی یا بی‌ملاحظگی را بیابد تا شاید بتواند بهانه‌ای برای رسوایی او بیابد. احساس می‌کرد تا جان آن جوان را نگیرد و باز هم برای اعمال شرورانه‌اش در برابر قوم موجه نباشد، راضی نمی‌گردد، دامی برای داود گسترد و ابرام ورزید تا جنگی را بر علیه فلسطینیان با قدرت بیشتری رهبری نماید، و به او وعده داد که بزرگترین دخترش را به عنوان پاداش شجاعانه‌اش به همسری او درخواهد آورد. پاسخ فروتنانه داود به این پیشنهاد این بود که:“من کیستم و جان من و خاندان پدرم در اسرائیل چیست تا داماد پادشاه بشوم.” شاه عدم صمیمیت خود را با شوهر دادن شاهزاده خانم به شخصی دیگر عیان گرداند. PA 606.1

    علاقه دختر کوچک شاؤل، میکال، به داود، فرصت دیگری به شاؤل داد تا برای رقیبش دسیسه دیگری بچیند. نکاح میکال به این شرط به مرد جوان وعده داده شد که گواه قانع‌کننده‌ای مبنی بر شکست و کشته شدن تعداد مشخصی از دشمنان قومشان ارائه نماید.” و شاؤل فکر کرد که داود را به دست فلسطینیان به قتل رساند.” اما خداوند حافظ خادم خود بود. داود فاتحانه از جنگ بازگشت تا بدین ترتیب داماد پادشاه گردد. “میکال، دختر شاؤل، او را دوست می‌داشت.” و پادشاه خشمگین می‌دید که همه نقشه‌هایش منجر به ارتقای اویی شده است که تنها نابودی‌اش را می‌خواسته. هنوز هم اطمینان داشت که او همان مردی است که خداوند گفته بود بهتر از او است، و باید به جای او بر تخت اسرائیل سلطنت نماید. تمام نقش‌هایی که بازی کرده بود را کنار گذاشت و به یوناتان و افسران دربار دستور داد تا جان کسی را که از او تنفر داشت، بگیرند. PA 606.2

    یوناتان دستور پادشاه را بر داود فاش ساخت و به او پیشنهاد کرد خود را پنهان بسازد تا او از پدرش تقاضا نماید از جان ناجی اسرائیل درگذرد. وی کارهایی را که داود برای حفظ افتخاب اسرائیل و حتی جان قوم انجام داده بود، به شاه خاطرنشان ساخت، و نیز از گناه بزرگی که برای قاتل کسی که خداوند برای از هم پاشیدن دشمنانشان از او استفاده کرده بود، سخن گفت. وجدان شاه از این سخنان متأثر گردید و قلبش نرم شد. “و شاؤل قسم خورد که به حیات خداوند او کشته نخواهد شد.” داود را به نزد شاؤل آوردند و او همچون گذشته در حضور پادشاه به خدمت مشغول گردید. PA 606.3

    باز هم جنگ بین اسرائیل و فلسطین درگرفت و داود رهبری ارتش را بر ضد دشمنان به دست گرفت. پیروزی بزرگی نصیب یهودیان گردید و مردمان کلیه سرزمین شجاعت و خرد او را ستودند. این امر باعث شد که کینه‌های گذشته شاؤل بر علیه او از نو به جوشش آیند. هنگامی که مرد جوان در حضور شاه می‌نواخت و با نوای دل‌انگیز سازش فضای کاخ را پر می‌کرد، خشم شاؤل بر او غلبه کرد و زوبینی به سویش پرتاب نمود، با این تصور که نوازنده را به دیوار خواهد دوخت؛ اما فرشته خداوند مسیر زوبین را تغییر داد. داود گریخت و به سوی خانه خود شتافت. شاؤل جاسوسانی را گسیل داشت تا شاید او را به هنگام خروج خانه در صبحگاهان دستگیر نموده، جانش بستانند. PA 607.1

    میکال داود را از منظور پدرش آگاه ساخت. از او درخواست نمود که برای نجات جانش بگریزد، و او را از پنجره به پایین فرستاده، بدین ترتیب او را فراری داد. داود به نزد سموئیل در رامه گریخت، و پیامبر که از ناخشنودی شاه نمی‌ترسید، به فراری خوش‌آمد گفت. خانه سموئیل در مقایسه با کاخ سلطنتی مکان بسیار آرامی بود. در این مکان بود که خادم خداوند به کار خود در میان تپه‌ها ادامه می‌داد. گروهی از انبیا نیز با او بودند که با دقت خواست خداوند را مورد بررسی قرار می‌دادند و با احترام به کلماتی که از لب‌های سموئیل می‌آمد، گوش فرا می‌دادند. درس‌هایی که داود از معلم اسرائیل آموخت، بسیار گرانقدر بودند. داود بر این باور بود که نیروهای شاؤل به این مکان مقدس حمله نخواهند کرد، اما هیچ مکانی از نظر فکر آلوده شاه نومید مقدس نبود. ارتباط داود و سموئیل حسادت پادشاه را برانگیخت که مبادا اویی که به عنوان پیامبر خداوند در سراسر اسرائیل محترم داشته می‌شد، از نفوذ خود به نفع رقیب وی استفاده نماید. هنگامی که شاه از مکان داود آگاه گردید، افسرانی را اعزام نمود تا او را به جبعه بیاورند، یعنی جایی که او تصمیم گرفته بود طرح جنایتکارانه‌اش را به انجام رساند.PA 607.2

    فرستادگان راهی شدند تا جان داود را بگیرند؛ اما کسی که از شاؤل بزرگتر و مقتدرتر بود، آنها را مهار می‌کرد. فرشتگان نادیدنی خداوند با آنان برخورد نمودند، همچون بلعام که در راه نفرین اسرائیل می‌رفت. فرستادگان شروع به نبوت آنچه در آینده رخ خواهد داد، نموده، بر عظمت و شوکت یهوه شهادت دادند. خداوند بر خشم آن مردان حاکم گشت و قدرتش را آشکار ساخت تا از شریر جلوگیری نماید، در حالی که از خادم خوبش توسط فرشته‌ای محافظت می‌نمود. PA 607.3

    همچنان که شاؤل با غضب در انتظار به چنگ آوردن داود بود، اخبار به گوش او رسید؛ اما به جای آنکه ملامت خداوند را احساس نماید، خشمگین‌تر از پیش گردیده، فرستادگان بیشتری اعزام نمود. آنها نیز مغلوب قدرت روح خدا شدند و در نبوت به گروه قبلی، پیوستند. سومین گروه نیر گسیل شدند؛ ولی هنگامی که به حلقه انبیا رسیدند، نفوذ الهی آنان را نیز در برگرفت، و آنان نیز شروع به نبوت کردند. پس از این، شاؤل تصمیم گرفت که خود راهی شود، زیرا که دشمن مهلکش دیگر غیرقابل مهار شده بود، عزمی جزم داشت که دیگر منتظر هیچ فرصتی برای کشتن داود نماند؛ تصمیم داشت به محض اینکه به داود می‌رسید، با دستان خودش او را به قتل رساند؛ حال هر چیزی که متعاقب این کار او رخ می‌داد، دیگر مهم نبود. PA 608.1

    اما فرشته‌ای از جانب خدا در راه او را دید و مهار نمود. روح خدا با نیرویش او را نگاه داشت، و همچنان که به جلو می‌رفت و تحت تأثیر پیش‌بینی‌ها و نغمه‌های مقدس قرار داشت، به درگاه خداوند مشغول به دعا شد. او آمدن مسیح، نجات دهنده جهان را پیشگویی نمود. هنگامی که به خانه پیامبر در رامه رسید، بالاپوش خود را که نشان از مقامش داشت از تن به در آورد و تمام روز و شب را تحت تأثیر روح‌القدس در کنار سموئیل و شاگردانش گذراند. مردم دور هم جمع شده بودند تا شاهد این صحنه عجیب باشند، و این تجربه پادشاه تا دوردست‌ها دهان به دهان نقل گردید. بدین ترتیب در اواخر دوران سلطنتش، این واقعه تبدیل به ضرب‌المثلی شد که می‌گفت شاؤل هم میان انبیا بود. PA 608.2

    بار دیگر پادشاه ظالم در رسیدن به منظورش شکست خورد، به داود اطمینان داد که با او قصد آشتی دارد، اما داود اعتماد چندانی به ندامت‌های شاه نداشت. او از فرصت برای فرار استفاده کرد تا مبادا حال و هوای شاه همچون گذشته، دوباره تغییر کنند. او از پادشاه دلشکسته شده بود و بسیار طول کشید تا یک بار دیگر دوست خود، یوناتان را ببیند. او که از بی‌گناهی پسر پادشاه آگاه بود، در پی او گشت تا از وی پرسشی تأثیرگذار نماید. پرسید: “چه کرده‌ام و عصیانم چیست و در نظر پدرت چه گناهی کرده‌ام که قصد جان مرا دارد؟” یوناتان بر این باور بود که پدرش دیگر چنین منظوری ندارد تا جان داود را بگیرد. یوناتان به او گفت: “حاشا، تو نخواهی مرد. اینکه پدر من امری بزرگ و کوچک نخواهد کرد جز آنکه مرا اطلاع خواهد داد. پس چگونه پدرم این امر را از من مخفی بدارد؟ نه چنین نیست. یوناتان، پس از نمایش چشمگیر قدرت خداوند، دیگر نمی‌توانست باور کند که پدرش هنوز هم بخواهد به داود آسیب رساند، زیرا که این امر تمرد از خداوند را آشکارا نشان می‌داد. اما داود قانع نشد. با صداقت تمام به یوناتان اعلام داشت: “و لکن به حیات خداوند و به حیات تو که در میان من و موت یک قدم بیشتر نیست.” PA 608.3

    به هنگام ماه نو، جشنواره‌ای مقدسی در اسرائیل برگزار می‌گردید. این جشن روز بعد از مصاحبت داود و یوناتان رخ می‌داد. انتظار می‌رفت که در این جشن، مرد جوان و پادشاه بر سر یک میز حاضر شوند؛ اما داود از حاضر شدن باک داشت، و امور اینطور ترتیب داده شد که به دیدار برادرانش به بیت الحم برود. در بازگشت باید خود را در مزرعه‌ای پنهان می‌ساخت که از تالار ضیافت چندان دور نبود، تا به مدت سه روز خود را از چشم پادشاه دور نگه دارد؛ یوناتان او را از عکس‌العمل شاؤل باخبر می‌ساخت. اگر درباره پسر یسا پرس و جویی به عمل می‌آمد، یوناتان باید می‌گفت او به خانه رفته است تا در مراسم قربانی خانواده پدرش شرکت جوید. اگر هیچ حرکت غضب‌آلودی از شاه سر نمی‌زد، و تنها می‌گفت: “خوب است”، آنگاه بازگشت داود به دربار امن بود. اما اگر از این غیبت خشمگین می‌شد، این امر فرار داود را مسلم گرداند. PA 609.1

    در اولین روز از جشن، شاه هیچ پرسشی در ارتباط با غیبت داود مطرح نکرد، اما هنگامی که در دومین روز جای وی را خالی یافت، سوال کرد: “چرا پسر یسا، هم دیروز و هم امروز به غذا نیامد؟ یوناتان در جواب شاؤل گفت داود از من بسیار التماس نمود تا به بیت لحم برود. و گفت تمنا اینکه مرا رخصت بدهی زیرا خاندان ما را در شهر قربانی است و برادرم مرا امر فرموده است؛ پس اگر الان در نظر تو التفات یافتم، مرخص بشوم تا برادران خود را ببینم از این جهت به سفره پادشاه نیامده است.” زمانی که شاؤل این سخنان را شنید، بسیار خشمگین شد. او اعلام نمود تا زمانی که داود زنده است، یوناتان هرگز نمی‌تواند بر تخت اسرائیل بنشیند، و خواست که بی‌درنگ از پی داود بفرستند تا او را به مرگ، کیفر دهند. بار دیگر یوناتان شفاعت دوستش را نمود و تقاضا کرد: “چرا بمیرد؟ چه کرده است؟” این تقاضا خشم پادشاه را شیطانی‌تر کرد، و همان زوبینی را که به قصد کشتن داود پرتاب نموده بود، این بار به سوی پسر خود انداخت.PA 609.2

    شاهزاده غمگین و رنجیده از حضور شاه بیرون آمد، چرا که دیگر مهمان آن ضیافت نبود. هنگامی که در زمان مقرر به جایی رسید که داود می‌بایست از قصد شاه آگاه می‌گردید، روحش از غم در هم شکست دست بر گردن یکدیگر انداختند و به تلخی گریستد. خشم سیاه پادشاه سایه‌اش را بر زندگی مرد جوان انداخته بود، از این رو غم آنان چنان سنگین بود که به زبان نمی‌آمد. این بود آخرین سخنان یوناتان به داود پیش از اینکه هر کدام راه خود را پیش گیرند: “به سلامتی برو چون که ما هر دو به نام خداوند قسم خورده، گفتیم که خداوند در میان من و تو در میان ذریه تو تا به ابد باشد.”PA 610.1

    پسر پادشاه به جبعه بازگشت، و داود به سوی نوب شتافت، یعنی شهر کوچکی که در چند مایلی آن مکان قرار داشت و به قبیله بنیامین متعلق بود. خیمه مقدس از شیلوه بدین مکان منتقل شده بود، و کاهن اعظم، آخیملک، در اینجا خدمت می‌کرد. داود نمی‌دانست به کدام سو، به جز خادم خدا بگریزد. همین که با شتاب، و ظاهراً تنها، با چهره‌ای نگران و غمگین، به درون آمد، کاهن با شگفتی به او نگریست. پرسید چه شده است که بدانجا آمده. مرد جوان از ترس لو رفتن، و از روی ناچاری به فریب روی آورد. داود به کاهن گفت که شاه او را به دلیل پیامی سری بدانجا گسیل داشته که باید با نهایت سرعت انجام پذیرد. در اینجا بود که داود نقصان ایمانش به خداوند را نشان داد که این امر به قیمت جان کاهن اعظم تمام شد. اگر حقیقت به سادگی بازگو شده بودند، اخیملک می‌دانست برای نجات جان وی چه راهی در پیش گیرد. این فرموده خداوند است که راستگویی باید مشخصه مردمش باشد، حتی هنگامی که در خطر بزرگی باشند. داود از کاهن پنج قرص نان تقاضا نمود. مرد خدا چیزی جز نان مقدس در دست نداشت، اما داود توانست بر محظورات اخلاقی خود قائق آید، نان را گرفت تا رفع گرسنگی نماید. PA 610.2

    اکنون خطر جدیدی به خودی خود ظاهر گردید. دوآغ، بزرگ شبانان شاؤل، که مدعی بود به دین یهودیان ایمان دارد، برای انجام فرائض دینی خود، به آن مکان وارد گشت. داود به محض دیدن این مرد تصمیم گرفت به شتاب ملجای دیگری از برای خود بیابد، و از پی یافتن سلاح برآمد تا در صورت نیاز از خود دفاع نماید. از اخیملک تقاضای شمشیر کرد، و در پاسخش گفته شد هیچ شمشیری به جز آن که متعلق به جلیات بود در آنجا موجود نیست. از این شمشیر به عنوان یادگار در خیمه نگهداری می‌شد. داود در پاسخ گفت: “مثل آن، دیگری نیست. آن را به من بده.” به محض در دست گرفتن این شمشیر که یک بار از آن برای نابودی پهلوان فلسطینیان استفاده کرده بود، دوباره شهامت در او جانی تازه گرفت.PA 610.3

    داود به نزد اخیش، ملک جت گریخت؛ زیرا احساس می‌کرد. در میان دشمنان مردم خود امنیت بیشتری دارد تا در قلمرو شاؤل، ولی به اخیش اطلاع دادند که داود همان کسی است که چند سال پیش پهلوان فلسطینی را از پای درآورده، و او که در پی پناهگاهی در میان دشمنان اسرائیل می‌گشت، اکنون خود را در خطر بزرگی می‌دید. اما به تظاهر به جنون، دشمنانش را فریب داد و بدین ترتیب باز هم گریخت. PA 611.1

    اولین خطای داود این بود که در نوب به خداوند بی‌اعتمادی کرد، و دومین خطایش فریب اخیملک بود. داود خصوصیات شریفی را از خود بروز داده بود و اعمال نیکویش موجب اعتبار وی در میان مردم گشته بود؛ اما آنگاه که آزمونی بر وی واقع شد، ایمانش به لرزه در آمده، ضعفه‌ای انسانی‌اش آشکار گردید. هر انسانی را به چشم یک جاسوس یا خائن می‌دید. در شرایطی بسیار خطرناک، داود چشمانش را به ایمان به خداوند دوخته بود و غول فلسطینی را از پای درآورده بود. به خداوند ایمان داشت، و به نام او قدم به میدان نهاد. لیکن هنگامی که مورد تعقیب قرار گرفت و تحت آزار و جفا واقع شد، سرگشتگی و پریشانی تقریباً پدر آسمانی‌اش را از دیده‌های او پنهان داشت. PA 611.2

    با این حال تجربیات در حال آموزش داود بودند تا خردمند باشد؛ زیرا کاری می‌کردند که او به ضعف خویش و لزوم وابستگی همیشگی به خداوند پی ببرد. آه که چقدر حضور روح خداوند لذت‌بخش است آنگاه که به سراغ جان‌های افسرده و نومید می‌آید تا دل‌های وحشت‌زده را شجاعت ببخشد، عاجزان را قوت دهد و خادمین خسته خداوند را از شهامت و کمک بهره‌مند گرداند! آه، که چه خدایی داریم که به آرامی به گناهان ما می‌پردازد و شکیبایی و لطفش را در فلاکت، و به هنگام سردرگمی، و غم، بر ما آشکار می‌نماید! PA 611.3

    هر گونه شکست فرزندان خدا از فقدان ایمان ناشی می‌گردد. وقتی سایه‌ها روح را احاطه می‌کنند، وقتی به دنبال نور و رهنمود هستیم، باید به سوی بالا نگاه کنیم؛ در آنجا نوری آنسوی تیرگی‌ها است. داود نمی‌بایست برای یک لحظه هم که شده به خداوند بی‌اعتماد می‌شد. دلایل زیادی برای اعتماد به او داشت. و مسح شده خداوند بود، و فرشتگان آسمانی او را در گرماگرم خطر حفاظت کرده بودند، او را به شجاعت مسلح کرده بودند تا اعمالی شگفت انجام دهد؛ تنها اگر افکار خود را از موقعیت گیج‌کننده‌ای که در آن قرار داشت منحرف کرده بود، و به جای آن به قدرت و شوکت خداوند می‌اندیشید، حتی در میان سایه‌های مرگ نیز احساس آرامش می‌کرد؛ با اعتماد می‌توانست وعده خدا را با خود بازگو نماید: “هر آینه کوه‌ها زایل خواهد شد و تلها متحرک خواهد گردید، لیکن احسان من متحرک نخواهند گردید. خداوند که بر تو رحمت می‌کند این را می‌گوید.” (اشعیا 54: 10).PA 611.4

    داود در میان کوه‌های یهودا به دنبال مخفیگاهی می‌گشت تا از تعقیب شاؤل در امان بماند. با گریختین به غار عدلام به این مهم رسید، یعنی جایی که با نیرویی قلیلی می‌شد جلوی ارتش بزرگی را گرفت. “و چون برادارانش و تمامی خاندان پدرش شنیدند، آنجا نزد او فروآمدند.” خانواده داود احساس امنیت نمی‌کردند. زیرا دانستند هر آن سوءظن‌های بی‌دلیل شاؤل می‌توانستد، به دلیل ارتباطشان با داود، متوجه‌شان گردد. اکنون می‌دانستند، یعنی آن چیزی را که اسرائیل هم تدریجأ به آن آگاه می‌شد، که خداوند داود را به عنوان فرمانروای آینده قوم خود برگزیده است؛ و بر این باور بودند که حتی با وجودی که داود یک فراری پنهان شده در غاری دورافتاده بود، جانشان در کنار او بیشتر در امان خواهد بود تا اینکه که در نزدیکی دیوانگی‌های شاه حسود باشند.PA 612.1

    در غار عولام بود که خانواده بار دیگر با مهر و محبت گردهم آمدند. پسر یسا می‌توانست در حین چنگ نواختن، بخواند: “اینکه چه خوش و چه دلپسند است که برادران به یکدلی با هم ساکن شوند.”(مزامیر ۱:۱۳۳). او تلخی بی‌اعتمادی برادرانش را نسبت به خود چشیده بود او هماهنگی‌ای که اکنون جای ناسازگاری را گرفته بود، شادی به قلب‌های نفی بلد شده می‌آورد. در اینجا بود که داود پنجاه و هفتمین مزمور را سرود. PA 612.2

    چندی از این گردهمایی نگذشته بود که عده دیگری که می‌خواستند از سخت‌گیری‌های پادشاه فرار کنند به جمع آنان پیوستند. بسیار کسانی بودند که اعتماد خود را به فرمانروای اسرائیل از دست داده بودند، زیرا که به خوبی می‌دیدند که او به توسط روح خدا رهنمون نمی‌گردد. به داود روى آوردند: “و هر که در تنگی بود و هر قرض‌دار و هر که تلخی جان داشت، نزد او آمدند، و بر ایشان سردار شد و تخمیناً چهارصد نفر با او بودند.” اینجا داود حکومت کوچک خود را داشت، و نظم و ترتیب بر آن مستولی گشت. اما حتی با وجود عزلت‌نشینی در کوهستان‌ها، باز هم چندان احساس امنیت نمی‌نمود، زیرا دائما گواهی دریافت می‌نمود که شاه هنوز از مقصود جنایتکارانه‌اش چشم نپوشیده است.PA 612.3

    در نزد پادشاه موآب، پناهگاهی برای پدر و مادر خود یافت، و پس از آن، با هشداری که از جانب پیامبر خداوند دریافت نمود، از مخفیگاهش به سوی جنگل حارت گریخت. تجربه‌ای که داود در حال گذر از این بود، غیرضروری و بی‌ثمر نبود. خداوند فصلی از جنس نظم از برای او گشوده بود تا خود را در آن مردی خردمند و نیز پادشاهی رحیم و عادل گرداند. با جمع فراریانی که نزد وی بودند، به آمادگی به دست گرفتن کار شاؤل می‌رسید، زیرا که پادشاه به واسطه خشم جنایتکار و بی‌عقلی‌های کور خود، دیگر برای آن کار مناسب نبود. انسان‌ها نمی‌توانند از مشورت‌های خداوند دوری کنند و همان آرامش و خردی که آنان را قادر می‌نماید عادلانه و با بصیرت عمل کنند، حفظ نمایند. هیچ جمنونی هراسناک‌تر و نومیدکننده‌تر از آن نیست که از عقل انسانی بدون راهنمایی‌های خداوند استفاده کنیم. PA 613.1

    شاؤل طرحی را می‌پروراند تا داود را در غار عدلام به دام انداخته، دستگیر کند، و هنگامی که مکشوف گردید داود پناهگاه خود را ترک کرده است، پادشاه از خشم به خود پیچید. فرار داود برای شاؤل همچنان به شکل رازی باقی مانده بود. تنها برآوردی که می‌توانست از این امر داشته باشد این بود که خائنانی باید در اردوی او باشند که پسر یسا را از طرح و مکان او مطلع می‌نمایند. PA 613.2

    به مشاورانش تصریح نمود که توطئه‌ای بر علیه او تکوین یافته است، و با دادن هدایای گرانبها و مقام‌های بالا تطمیعشان نمود تا آنهایی را که با داود دوستی کرده‌اند از میان خود لو دهند. دوآغ ادومی خبرچین آنها گردید. دوآغ که تحت تأثیر جاه‌طلبی و آز قرار گرفته بود، و نیز از کاهن به واسطه ملامت گناهانش نفرت داشت، دیدار داود و اخیملک را گزارش داد و از این مسئله سود جست تا آتش خشم شاؤل را بر علیه مرد خدا برافروزد. کلامی که از زبان شیطان صفت شنیده شد، آتش دوزخ را برپا کرد و بلندترین خشم را در دل شاؤل برانگیخت. او که از شدت خشم به جنون رسیده بود، دستور هلاکت همه افراد خانواده کاهن را صادر نمود. این حکم وحشتناک، به اجرا درآمد. نه تنها اخیملک، بل تمامی اعضای خاندان پدری‌اش، مجموعاً هشتاد و پنج نفر که ایفود کتان به تن می‌کردند، به فرمان پادشاه و با دستان دوآغ به قتل رسیدند.PA 613.3

    ” و نوب را نیز که شهر کاهنان است به دم شمشیر زد و مردان و زنان و اطفال و شیرخوارگان و گاوان و الاغان و گوسفندان را به دم شمشیر کشت.” این کاری بود که شاؤل می‌توانست تحت نفوذ شیطان انجام دهد. هنگامی که خداوند گفته بود شرارت عمالیقیان به انتهای خود رسیده و به او فرمان داد تا آنان را کاملاً نابود نماید، به ناگهان خود را رحیم‌تر از آن یافت تا کیفر الهی را اجرا کند، و جان آنهایی را که باید منهدم می‌شدند، خلاصی بخشید. اما اکنون، بی‌آنکه فرمانی از جانب خداوند داشته باشد و نیز تحت رهنمودهای شیطان، توانست کاهن خدا را به قتل رساند و نوب را بر سر ساکنین آن ویران کند. این چنین است قلب انسانی که از اوامر خداوند سرپیچی می‌نماید.PA 614.1

    خبر این قتل و عام همه اسرائیل را وحشت‌زده کرد. این شاهی بود که آنان برگزیده بودند تا مرتکب چنین جنونی گردد، و چنان رفتار کرده بود که شاهان ملل دیگر، تابوت با آنان بود، لیکن کاهنی که از او پرسش می‌کردند، به دم شمشیر به قتل رسیده بود. پس از این چه رخ می‌داد؟PA 614.2

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents