Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents

پاتریاخها و انبیا

 - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    ۱۷ - “فرار یعقوب و زندگی در تبعید”

    یعقوب از سوی عیسو تهدید به مرگ شد و از خانه پدری گریخت، اما برکت پدر را با خود به همراه بُرد. اسحاق وعده خداوند را برای او تکرار کرده و از او خواست تا در مقام وارث وعده، از خانواده مادرش در آرام نهرین دختری را به همسری انتخاب کند. با این حال، یعقوب با قلبی بسیار مضطرب، به سفر تنهایی خود رهسپار شد. او تنها با چوبدستی در دست، باید صدها فرسخ از میان سرزمینی عبور می کرد که محل سکونت قبایل وحشی و خانه بدوش بود. و با ترس و پشیمانی، سعی کرد تا از انسان ها فرار کند، مبادا برادر خشمگین رد او را پیدا کند. او می ترسید برکتی را که خداوند در نظر داشت به او بدهد، برای همیشه از دست داده باشد، و شیطان آماده بود تا با وسوسه های مختلف او را تحت فشار قرار دهد. PA 152.1

    یعقوب در شامگاه روز دوم، از خیمه های پدرش بسیار دور شده بود. او خود را فردی طرد شده احساس می کرد و می دانست که تمامی این گرفتاریها به خاطر رفتار غلط خود اوست. تاریکی یاس بر روح او سنگینی می کرد و به سختی می توانست دعا کند. او خود را آنچنان تنها احساس می کرد که بیش از هر زمانی به محافظت الهی نیازمند بود. بنابراین با زاری و فروتنی به گناهانش اعتراف نموده و دعا کرد تا علامتی داده شود که او کاملا به حال خود رها نشده است. با این وجود، قلب دردمند او، تکسین نیافت. او اعتماد به نفس خویش را از دست داده بود و می ترسید که خدای پدرانش او را رها کرده باشد. PA 152.2

    اما خداوند یعقوب را رها نکرده بود و رحمت او نسبت به خادم خطا کار و بدگمان همچنان ادامه داشت. او نیاز یعقوب به یک منجی را با مهربانی به او نشان داد. یعقوب گناه کرده بود، اما هنگامی که فهمید از طریق توبه می تواند مجدداً مرحمت خداوند را کسب کند، دل وی از حق شناسی و ستایش آکنده شد. PA 152.3

    یعقوب، خسته از سفر، سر خود را بر سنگی گذاشته و به استراحت پرداخت. هنگامی که به خواب رفت، نردبانی روشن و درخشان را دید که پایه آن بر زمین قرار گرفته و سر آن به آسمان می رسید و فرشتگان خدا بر آن صعود و نزول می کردند و خداوند جلال بر فراز آن ایستاده و ندای او از آسمان شنیده می شد که می گفت، “من هستم یهوه، خدای پدرت ابراهیم، و خدای اسحاق.” زمینی که یعقوب بر آن خفته بود، به او و به ذریت او وعده داده شد. خداوند به یعقوب گفت، “از تو و از نسل نو جمیع قبایل زمین برکت خواهند یافت.” این وعده، به ابراهیم و به اسحاق داده شده بود و اینک به یعقوب داده می شد. و متعاقب آن، و با توجه به تنهایی و پریشانی یعقوب، سخنان تسلی بخش و دلگرم کننده اعلام شد که، “اینک من با تو هستم، و تو را در هر جایی که روی، محافظت فرمایم تا تو را بدین زمین باز آورم، زیرا که تا آنچه را به تو گفته ام، بجا نیاورم، تو را رها نخواهم کرد.” (پیدایش 28 آیه 15). PA 152.4

    خداوند از شرارتی که یعقوب را احاطه می کرد و ار خطراتی که او را تهدید می کرد، آگاه بود. او با رحمت خویش، آینده را به فراری نادم آشکار کرد تا که او بتواند به نقشه الهی در خصوص خود پی برده و برای مقاومت در برابر وسوسه هایی که در میان بت پرستان و توطئه گران متوجه او می شد، آماده شود. معیارهای ارزشمند الهی، میبایستی. همواره مد نظر او قرار گرفته و به تحقق رسیدن نقشه خداوند از طریق او، میایستی وی را به وفاداری تشویق کند. PA 153.1

    در این رویا، نقشه نجات به یعقوب نشان داده شده بود. نه به طور کامل، بلکه قسمتهایی از آن که در آن زمان برای وی ضروری بود. نربان اسرارآمیزی که در رویای یعقوب به او نشان داده شده بود. همان بود که مسیح در گفتگوی خود با نتنائیل به آن اشاره کرد. مسیح به او گفت، “آسمان را گشوده و فرشتگان خدا را در حال صعود و نزول بر پسر انسان خواهید دید.” (یوحنا 1 آیه 51). گناه آدم و حواه زمین را از آسمان جدا کرد، به طوری که انسان نمی توانست با خالق خویش مصاحبت کند. با این حال، زمین در تنهای و ناامیدی رها نشده بود. نردبان رویای یعقوب معرف عیسی است که واسطه ارتباط میان انسان با خداست. اگر او ما شایستگی های خود شکافی را که گناه، میان انسان با خداوند ایجاد کرده بود، از بین نمی برد.، فرشتگان خدمتگزار نمی توانستند به انسان گناهکار خدمت کنند. مسیح انسان را با تمام ضعفها و درماندگی هایش به منشاء بیکران قدرت پیوند می دهد. PA 153.2

    همه اینها به یعقوب در رویایش نشان داده شد. هر چند که ذهن او، در آن زمان، بخشی از مکاشفه را دریافت کرد، اما حقایق عظیم و اسرار آمیز آن به موضوع مورد تحقیق تمامی زندگی او تبدیل گردید و بیش از پیش برای او آشکار شد. PA 153.3

    یعقوب در سکوت شب از خواب بیدار شد. تصاویر درخشان رویای او ناپدید شده بود. تنها خطوط تاریک تپه های دور افتاده و بر فراز آنها ستاره های درخشان آسمان دیده می شد. اما اکنون کاملا فهمیده بود که خداوند با اوست. حضوری نامریی، تنهایی را پُر کرده بود. او گفت، “به راستی که یهوه در این مکان است و من ندانستم. این نیست جز خانه و این است دروازه آسمان.” (پیدایش آیات 16 تا 22). PA 154.1

    “بامدادان یعقوب برخاست و آن سنگی را که زیر سر خود نهاد بود، گرفت و ستونی برپا داشت و روغن بر سرش ریخت.” مطابق رسم معمول برای یاداوری وقایع مهم، بنای یادبود رحمت خداوند را برپا داشت تا هر زمان از آنجا عبور می کرد، در آن مکان مقدس توقف کرده و خداوند را پوستش کند. او آن مکان را بیت ئیل یا “خانه خداوند” نامید و با شکرگزاری بسیار، این وعده را که حضور خداوند با او خواهد بود، تکرار کرده و سپس نذر کرد و گفت، “اگر خدا با من باشد، و مرا در این راه که می روم محافظت کند، و مرا نان دهد تا بخورم، و رخت دهد تا بپوشم. تا به خانه پدر خود به سلامتی برگردم، هر آینه یهوه خدای من خواهد بود. و این سنگی را که چون ستون برپا کردم، خانه خداوند شود، و آنچه به من بدهی، ده یک آن را به تو خواهم داد.” (پیدایش 28 آیات 20 تا 22). PA 154.2

    یعقوب در اینجا قصد معامله کردن با خداوند را نداشت. چرا که خداوند پیش از این، وعده سعادت و ثروت را به او داده بود. این نذر، از قلبی نشئت می گرفت که از محبت و رحمت خداوند لبریز بود. یعقوب می دانست که میبایستی الطاف بیکران رحمت الهی را اعلام کرده و به خاطر آنها خداوند را شکر و سپاس گوید. به همین ترتیب هو برکتی که به ما داده می شود، پاسخی را به عطا کننده آن ایجاب می کند. یک فرد مسیحی باید غالب اوقات زندگی گذشته اش را مرور کند و رهایی ارزشمندی را که خداوند برای وی مهیا کرده است به خاطر آورد. او باید لحظاتی را که همه چیز تاریک و هراسناک به نظر می رسید، لحظاتی که در آستانه از بین رفتن بود و اینکه خداوند چگونه او را حیات بخشید، به خاطر داشته باشد. و با در نظر گرفتن این همه برکات بی شمار، باید با قلبی مطیع و شاکر مکررا سئوال کند که، “خداوند را چه ادا کنم، برای همه احسانهایی که به من نموده است؟ ” (مزامیر 116 آیه 12).PA 154.3

    وقت ما، استعدادهای ما، ثروت ما، باید با قداست به او که تمامی این برکات را به امانت به ما سپرده است، اختصاص داده شود. هرگاه که نجات ویژه ای برای ما مهیا می شود، و یا برکات غیر منتظره ای به ما داده می شود، باید نه تنها با کلام بلکه همانند یعقوب با تقدیم هدایا و قربانیها، به احسان و نیکویی خداوند اعتراف کنیم. همانگونه که برکات خداوند را به طور دایم دریافت می کنیم، همانطور هم باید این برکات را به شکل هدایا و قربانیها به حضور او تقدیم کنیم. PA 155.1

    یعقوب گفت، “آنچه به من بدهی، ده یک آن را به تو خواهم داد.” (پیدایش 28 ایه 22). ما که از نور کامل و امتیازات ارزشمند انجیل بره مند هستیم، آیا در مقایسه با آنانی که پیش از ظهور منجی می زیستند، باید کمتر بدهیم؟ ما که از برکات بیکران بهره مند هستیم، آیا مسئولیت ما بیشتر از آنان نیست؟ ارزیابی محبت بیکران مسیح و هدیه ای این چنین با ارزش، با قوانین ریاضی، زمان، پول و محبت!! چه حقوق ناچیز و چه تاوان خجالت آوری، برای بهایی که او پرداخت!!! مسیح از صلیب جلجتا، وقف کامل را طلب می کند. هر آنچه که داریم، هر آنچه که هستیم، باید به خداوند اختصاص یابد. PA 155.2

    یعقوب با ایمانی تازه و ماندگار به وعده های الهی، و با اطمینان از حضور و محافظت فرشتگان آسمان، به سوی “زمینی بنی المشرق” روانه شد. (پیدایش 29 آیه 1). اما ورود او در مقایسه با ورود فرستاده ابراهیم که تقرببا صد سال پیش بود، چه اندازه متفاوت بود!! خادم ابراهیم با ملازمانی سوار بر شتران و با هدایای فراوان طلا و نقره آمده بود، در حالی که یعقوب، مسافری خسته و تنها بود که جز چوبدستی در دست، هیچ ثروتی نداشت. یعقوب نیز مانند خادم ابواهیم در کنار چاهی توقف کرد و در همین مکان بود که راحیل دختر کوچک ترلابان را دید. این یعقوب بود که اینک، با غلطانیدن سنگ از دهنه چاه و سیراب کردن گله ها خدمت می کرد. او با اعلام خویشاوندی خویش، از سوی لابان مورد استقبال قرارگرفت. هر چند که او بدون هدایا و ملازمان آمده بود، اما ارزش مهارت و پشتکار او در طی چند هفته آشکار شد و از وی خواسته شد تا در آنجا بماند. و هم چنین مقرر شد که او برای ازدولج با راحیل، هفت سال برای لابان خدمت کند. PA 155.3

    در زمان های قدیم، رسم بر این بود که داماد برای ازدواج، مبلغی پول و یا معادل زمین و یا ملک را به پدر عروس پرداخت می کرد. این مبلغ به عنوان یک محافظی برای رابطه زناشویی تلقی میشد. پدران، خوشبختی دخترانشان را به مردانی که برای رفاه خانواده هایشان تلاش نمی کردند، محول نمی کردند. اگر آنان از اشتیاق و انرژی کافی برای پیشبرد تجارت وجمع آوری گله و زمین برخوردار نمی شدند، این نگرانی به وجود می آمد که زندگی ایشان همواره با مشکل مواجه شود. با این حال، شرایطی فراهم می آمد تا کسانی را که پولی برای پرداخت نداشتند، آزمایش کند. آنان اجازه می یافتند تا برای پدر دختر مورد علاقه شان کار کنند. مدت زمان کار، با توجه به میزان جهیزیه تعیین می شد. هنگامی که خواستگار در کارش صادقانه رفتار می کرد، و شایستگی خود را در سایر موارد به اثبات می رساند، دختر را به عنوان همسر بدست می آورد. معمولا پولی را که پدر از خواستگار دریافت می کرد، در مراسم عروسی به دخترش می داد. معهذا در خصوص راحیل ولیه، لابان از روی خود خواهی، جهیزیه ای را که باید به ایشان می داد، برای خود نگه داشت و آنان درست پیش از عزیمت شان از آرام نهرین به این موضوع اشاره کرده و گفتند، “او ما را فروخته است و نقد ما را تماماً خورده.” (پیدایش31 آیه 15). PA 155.4

    هرچند که رسوم قدیم، گاهی اوقات مورد سو، استفاده قرار می گرفت، هم چون مورد لابان، با این حال نتایج خوب و موثری را به بار می آورد. زمانی که خواستگار متعهد می شد تا برای بدست آوردن عروس کار کند، از یک ازدواج عجولانه ممانعت می شد و فرصتی فراهم می آمد تا نه تنها میزان محبت داماد، بلکه توانایی و شایستگی او برای تشکیل خانواده در بوته آزمایش قرار گیرد. پیگیری روشی مغایر در زمان ما، مشکلات فراوانی را به بار می آورد. قالب اوقات وضعیت به گونه ای است که افراد پیش از ازدواج فرصت اندکی دارند تا با عادات و خلق و خوی یکدیگر آشنا شوند، و بنابراین هنگامی که علایقشان را در پای سفره عقد به یکدیگر پیوند می زنند، کاملا مانند غریبه ها هستند. بسیاری، خیلی دیر متوجه می شوند که با یکدیگر هیچ گونه سازشی ندارند و ثمره پیوند ایشان هلاکت و بدبختی دایمی است، غالب اوقت، همسر و فرزندان از تنبلی، بی کفایتی و خصلتهای شرارت آمیز شوهر و پدر رنج می برند، در حالی که اگر شخصیت و رفتار خواستگار، پیش از ازدواج، مطابق رسم کهن مورد امتحان قرار می گرفت، مطمئناً از بدبختی و فلاکت جلوگیری می شد. PA 156.1

    یعقوب به خاطر راحیل هفت سال صادقانه خدمت کرد، و محبتی که به وی داشت، در نظر او روزی چند نمود.” (پیدایشی 29 آیه 20). اما لابان خود خواه و طماع که قصد داشت چنین خادم لایقی را برای خود حفظ کند، با جایگزین کردن لیه به جای راحیل، به فریب ظالمانه ای متوسل شد. و از آنجا که خود لیه دراین فریب همدست بود ، باعث شد تا یعقوب احساس کند که نمی تواند او را دوست داشته باشد. سرزنش خشمگینانه لابان از سوی یعقوب، با تقاضای هفت سال خدمت دیگر برای راحیل، پاسخ داده شد. با این حال، لابان اصرار داشت که لیه کنار گذاشته ‌نشود، چرا که چنین کاری، موجب بی آبرویی و بد نامی خانواده می شد. بدین ترتیب، یعقوب با شرایط بسیارسخت و دردناکی مواجه شد و سرانجام تصمیم گرفت که لیه را نگه داشته و با راحیل ازدواج کند. راحیل همواره بیشتر از لیه مورد محبت قرار می گرفت، و حسادت لیه، زندگی را به کام یعقوب تلخ می کرد. PA 156.2

    یعقوب به مدت بیست سال در آرام نهرین ماند و در خدمت لابان، که پیوندهای خویشاوندی را نادیده گرفته و قاطعانه سعی داشت تا تمام منافع حاصل از ارتباطشان را برای خوبش کسب کند، کار کرد. او برای دو دخترش، چهارده سال کار پر زحمت را از یعقوب مطالبه کرده بود و در طی زمان باقیمانده، دستمزد یعقوب ده بار تغییر کرده بود. با این حال، خدمت یعقوب با شور و اشتیاق و صادقانه انجام می شمد. سخنان او به لابان در آخرین گفتگوی ایشان هشیاری خستگی ناپذیری را که او نسبت به منافعارباب پرتوقع خویش نشان داده بود، به روشنی ترسیم می کند. یعقوب به لابان گفت،”در این بیست سال که من با تو بودم، میشها و بزهایت حمل نینداختند و قوچهای گله تو را نخوردم. دریده شده ای را پیش تو نیاوردم، خود تاوان آن را می دادم و آن را از دست من می خواستی، خواه دردیده شده در روز و خواه دزدیده شده در شب. چنین بودم که گرما در روز و سرما در شب. مرا تلف می کرد، و خواب از چشمانم می گریخت.” (پیدایش 31 آبات 38 تا ۴۰). PA 157.1

    برای یک شبان لازم بود تا روز و شب از گله هایش مراقبت کند. زیرا آنان از سوی دزدان و هم چنین از سوی حیوانات درنده که تعدادشان زیاد بود، در معرض خطر قرار داشتند. این دزدان و حیوانات درنده به گله هایی که به دقت محافظت نمی شدند، حمله کرده و صدمات فراوانی را وارد می کردند. یعقوب دستیاران بسیاری داشت که در مراقبت از گله های لابان به او کمک می کردند، اما مسئولیت تمام گله ها به عهده خود او بود. در اوقات معینی از سال، لازم بود که خود او شخصاً در کنار گله ها حضور داشته باشد تا از تلف شدن آنها در فصل کم آبی و از یخ زدن آنان در شبهای سرد کوهستان جلوگیری کند. یعقوب رئیس شبانان بود و خادمان تحت امر او کمک شبانان بودند. اگر یکی از گوسفندان کم می شد. رئیس شبانان غرامت آن را پرداخت می کرد. و خادمانی را که مراقبت گله به ایشان سپرده شده بود، احضار کرده و ایشان را باز خواست می کرد. PA 157.2

    پایمردی و مراقبت شبان از گوسفندان و دلسوزی او نسبت به این موجودات ناتوان، از سوی نویسندگانی که روح الهام را دریافت کرده اند، برای روشن کردن بعضی از ارزشمندترین حقایق انجیل به کار گرفته شده است. مسیح در ارتباط با قومش، به شبان تشبیه شده است. او گوسفندانش را دید که در طریقهای تاریک گناه به هلاکت محکوم شده بودند. و برای نجات گوسفندان گمشده اش، جلال و افتخار خانه پدرش را رها کرد. او می گوید، “گم شدگان را خواهم آورد و رانده شدگان را باز خواهم آورد و شکسته ها را شکسته بندی نموده، بیماران را قوت خواهم داد.” “من گله خود را نجات خواهم داد که دیگر به تاراج برده نشوند.” “و حیوانات صحرا ایشان را نخواهند خورد.” (حزقیال 3۴ آیات ۱۶ و 22 و 28). صدای او شنیده می شود، که گوسفندانش را به آغل خویش فرا می خواند.” “در وقت روز سایه بانی به جهت سایه از گرما و به جهت ملجا، و پناهگاه از طوفان و باران.” (اشعیا 4 ایه 6). شبان گوسفندان ضعیف را تقویت کرده و دردمندان را تسکین می دهد. او گوسفندانش را در میان بازوانش گرفته و آنان را در آغوش می گیرد. گوسفندانش او را دوست دارند و “از پی بیگانه نمی روند، بلکه از او می گریزند، زیرا صدای بیگانگان را نمی شماسند.” (یوحنا 10 آیه ۵).PA 158.1

    مسیح می گوید، ” شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان می نهد. مزدور چون شبان نیست و گوسفندان از آن او نیستند، هرگاه ببیند گرگ می آید، گوسفندان را واگذاشته می گریزد و گرگ بر آنها حمله می برد و آنها را می پراکند. مزدور می گریزد. چرا که مزدوری بیش نیست و به گوسفندان نمی اندیشد. من شبان نیکو هستم، من گوسفندان خود را می شناسم و گوسفندان من مرا می شناسند.” (یوحنا 10 آیات 11 تا ۱۴). PA 158.2

    مسیح، رئیس شبانان، مراقبت گله اش را به خادمانش که شبانان تحت امر او هستند، سپرده است. او به ایشان حکم کرده است تا امین و وفادار باشند، و گله را خوراک دهند، ضعیف را تقویت کرده، مریض را شفا دهند و در مقابل گرگهای گرسنه از ایشان محافظت کنند. PA 158.3

    مسیح برای نجات گوسفندانش، جان خود را فدا کرد و از شبانانش انتظار دارد تا محبت او را الگوی خویش قرار دهند. اما “مزدور چون شبان نیست، گوسفندان از آن او نیستند.” او هیچ علاقه ای به گوسفندان ندارد و صرفاً به خاطر منفعت کار می کند، و تنها به خودمش می اندیشد. او به جای توجه به مسئولیت خویش به منفعت خویش می اندیشد و در زمان خطر گله را رها کرده و خواهد گریخت. PA 158.4

    پطرس رسول به شبانان تحت امر هشدار می دهد که، “گله خدا را که به دست شما سپرده شده است شبانی و نظارت کنید، اما نه به اجبار بلکه با میل و رغبت، آن گونه که خدا می خواهد. و نه برای منافع نامشروع بلکه با عشق و علاقه. نه آنکه بر کسانی که به دست شما سپرده شده اند سروری کنید. بلکه برای گله نمونه باشید.” پولس رسول می گوید، “مراقب خود و گله ای که روح القدس شما را به نظارت بر آن برگماشته است باشید و کلیسای خدا را که آن را به خون پسر خود خریده است، شبانی کنید. می دانم بعد از رفتنم، گرگهای درنده به میان شما خواهند آمد که به گله رحم نخواهند کرد.” (اعمال رسولان 20 آیات 28 و 29). PA 159.1

    آنانی که وظیفه مراقبت از گوسفندان را نادیده می گیرند، از سوی رسول مورد نکوهش و باز خواست قرار می گیرند تا “نه به اجبار، بلکه با میل و رغبت، نه برای منافع نامشروع بلکه با عشق و محبت.” گوسفندان را شبانی کنند. چنین شبانان خیانتکاری از سوی مسیح رها خواهند شد. کلیسای مسیح با خون او خریداری شده است و هر شبانی باید بداند که گوسفندان تحت مراقبت او به بهای گزافی خریداری شده اند. او باید ارزش هر کدام از گوسفندان را گرانبها تلقی کرده و برای سلامتی و رشد ایشان با جدیت تلاش کند. شبانی که از روح مسیح آکنده باشد، از خود گذشتگی او را سرمشق خوبش قرار خواهد داد و دایماً برای بهبودی مسئولیت خویش زحمت خواهد کشید و گله تحت مراقبت او، سعادتمند خواهند شد. PA 159.2

    تمامی شبانان برای پاسخگویی فرا خوانده خواهند شد و شبان اعظم از ایشان خواهد پرسید که، “گله ای که به تو داده شد و گوسفندان زیبای تو کجاست؟ کسی که امین باشد، پاداش عظیم خواهد یافت و “چون شبان اعظم ظهور کند، تاج جلال غیر فانی را دریافت خواهد کرد.” (ارمیا 13 آیه ۲۰ - اول پطرس 5 آیه 4). PA 159.3

    هنگامی که یعقوب از کار کردن برای لابان خسته شد، تصمیم گرفت به کنعان باز گردد. او به پدر زن خودگفت: “مرا مرخص کن تا به مکان و وطن خویش بروم. زنان و فرزندان مرا که برای ایشان تو را خدمت کرده ام به من واگذار تا بروم زیرا خدمتی که به تو کردم، تو می دانی.” (پیدایش 30 آیات۲۵ و ۲۶). اما لابان اصرار کرد که بماند. او به یعقوب گفت، “به تجربه آموخته ام که خداوند به خاطر تو مرا برکت داده است.” (پیدایش 30 آیه 27) لابان می دانست که دارایی او به خاطر خدمت دامادش افزایش یافته است. PA 159.4

    یعقوب گفت، “قبل از آمدن من، مال تو قلیل بود، و به نهایت زیاد شد و بعد از آمدن من، خداوند تو را برکت داده است.” اما با گذشت زمان، لابان به خاطر ثروت فراون یعقوب که “بسیار ترقی نمود، و گله های بسیار و کنیزان و غلامان و شتران و حماران بهم رسانیده بود.” شروع به حسادت کرد. پسران لابان نیز به پدرشان پیوستند و یعقوب سخنان معرضانه ایشان را شنید که می گفتند، “او همه مایملک پدر ما را گرفته است، و از اموال پدر ما تمام این بزرگی را به هم رسانیده است. و یعقوب روی لابان را دید که اینک مثل سابق نبود.” (پیدایش 31 آیات 1 و 2). PA 160.1

    یعقوب می بایستی پدر زن حیله گرش را مدتها پیش از این ترک می کرد، اما به خاطر ترس از مواجه شدن ما عیسو، این کار را نکرد. اکنون از جانب پسرران لابان که به مایملک او چشم دوخته بودند، احساس خطر می کرد و امکان داشت که آنان با توسل به خشونت، تمام دارایی او را تحاصب کنند. یعقوب بسیار مضطرب و پریشان بود و نمی دانست از کدام راه به کنعان باز گردد. سرانجام با تفکر بر روی وعده خداوند در بیت ئیل، شرایط خود را به حضور خداوند برد و از او طلب هدایت نمود. دعای او در طی رویا پاسخ داده شد. خداوند در این رویا به او گفت، “به زمین پدرانت و مه مولد خویش مراجعت کن و من با تو خواهم بود.” (پیدایش 31 آیه 3). PA 160.2

    غیبت لابان فرصتی برای عزیمت فراهم آورد. گله ها و رمه ها به سرعت جمع آوری شده و فرستاده شد و سپس یعقوب با زنان و فرزندانش و خادمانش از فرات عبور کرده و به سوی سرزمین جلعاد، در مرز کنعان روانه شد. لابان بعد از سه روز از عزیمت یعقوب آگاه شد و به تعقیب او پرداخت و پس از هفت روز در جبل جلعاد به او ملحق شد. او در حالی که به شدت عصبانی بود، تصمیم گرفت تا با توسل به زور، ایشان را مجبور به بازگشت کند. PA 160.3

    علت اینکه او نیت خصمانه اش را عملی نکرد، به خاطر این حقیقت بود که خداوند برای محافظت از خادم خویش مداخله کرده بود. لابان به یعقوب گفت، “در قوت دست من است که به شما اذیت رسانم. لیک خدای پدرانت، دیشب به من خطاب کرده، گفت: با حذر باش که به یعقوب نیک یا بد نگویی.” یعنی، او نباید او را مجبور به بازگشت کند و یا با وعده های شیرین او را ترغیب نماید. PA 160.4

    لابان جهیزیه ازدواج دخترانش را نگه داشته بود و همواره با یعقوب ما نیرنگ و خشونت رفتار کرده بود، اما اکنون با ظاهر سازی ویژه ای او را به خاطر عزیمت مخفیانه اش سرزنش می کرد چرا که به او فرصت نداده بود تا به خاطر مشایعت دخترانش جشن بگیرد و یا با ایشان خداحافظی کند. PA 161.1

    یعقوب در پاسخ به لابان، شخصیت خودخواه و حریص او را برملا کرده و توجه او را مه صداقت و وفاداری خویش جلب نمود. او به لابان گفت، “اگر خدای پدرم، خدای ابراهیم، و هیبت اسحاق با من نبود، اکنون نیز مرا تهی دست روانه می نمودی. خدا مصیبت مرا و مشقت دستهای مرا دید و دیشب نو را توبیخ نمود.” PA 161.2

    لابان نتوانست حقایق مطرح شده از سوی یعموب را انکار کند. بنابراین تصمیم گرفت تا با او پیمان بسته و آشتی کند. یعقوب با پیشنهاد او موافقت کرد و سنگی گرفته. آن را ستونی برپا نمود و لابان این ستون را مصفه، “دیده بان” نامیده و گفت، “خداوند در میان من و تو دیده بانی کند وقتی که از یکدیگر غایب شویم. PA 161.3

    “و لابان به یعقوب گفت: “اینک این توده و اینک این ستونی که در میان خود و تو برپا نمودم. این توده شاهد است و این ستون شاهد است که من از این توده بسوی تو نگذرم و تو از این توده و از این ستون یه قصد بدی بسوی من نگذری. خدای ابراهیم و خدای ناحور و خدای پدر ایشان در میان ما انصاف دهند. و یعقوب قسم خورد به هیبت پدر خود اسحاق.” (پیدایش 31 آیات 51 و 52 و 53). آنگاه یعقوب در آن کوه قربانی گذرانید و برادران خود را نان خوردن دعوت نمود و غذا خوردند و در کوه، شب را بسر بردند. آن شب در مصاحبت دوستانه سپریشد و لابان و همراهانش در سپیده صبح از آنجا عزیمت کردند. این جدایی، تمامی ارتباط میان فرزندان ابراهیم و ساکنان آرام نهرین را متوقف کرد.PA 161.4

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents