Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents

شهادتهایی برای کلیسا — جلد اول

 - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    فصل 3 - حس یاس و نومیدی

    در ژوئن سال 1842 آقای میلر دومین سخنرانی خود را در پرتلند ایراد کرد. احساس کردم که شرکت در این سخنرانی ها امتیاز بزرگی است چرا که دچار نومیدی شده بودم و احساس میکردم که برای ملاقات با منجی آماده نیستم. این درس دوم در شهر، وجد و هیجان بیشتری از بار اول ایجاد کرد. با چند استثنا چندکیش مختلف مسیحی دربهای کلیسای خود را بروی آقای میلر بستند. بسیاری مطالب از منبرهای مختلفدر پی این بودند تا خطاهای مالی سخنران را افشا کنند ولی جماعت مشتاق مستمع به این جلسه پیوستند درحالیکه بسیاری قادر نبودند تا وارد مجلس شوند.SBK1 8.1

    جماعت بطور غیر معمولی ساکت و دقیق بودند. روش موعظه او پر از زینت و یا لفاظی نبود ولیکن او بسادگی از واقعیتهای تکان دهنده ای سخن میگفت که مستعمین را از بی تفاوتی به تحرک واداشت. اظهارات و فرضیات او بر اساس کلام خدا بود. قدرت متقاعد کننده ای کلام او را تایید میکرد که گوئی زبان حقیقت است.SBK1 8.2

    او با متانت و دلسوز بود. هر وقت صندلیهای مجلس و صحن پر میشد او منبر را ترک گفته و به پائین آمده و به راهرو در میان مجلس آمده دست مردان و زنان کهنسال ضعیف را میگرفت تا جایی برای آنان پیدا کند و سپس بازمیگشت و به مطالب خود ادامه میداد. او به شایستگی پدر میلر خوانده میشد چرا که مراقب همه کسانی بود که به مجلس سخنرانی او می آمدند و رفتاری خونگرم و مهربان داشت و و رقیق القلب و خوش مشرب بود.SBK1 8.3

    او سخنران جالب توجهی بود و نصایح او هم برای ایمانداران مسیحی و هم توبه ناپذیران مناسب و قدرتمند بود. گاهی اوقات وقار و هیبت جلسات او را در خود مستغرق ساخته بود. بسیاری تسلیم روح خدا میشدند. مردان مو سفید و زنان مسن با اشتیاق و با قدمهایی لرزان در پی صندلی هایی بودند تا سخنرانی او را بشنوند. بزرگسالان، کودکان و نوجوانان عمیقا به جنبش در می آمدند. ناله ها و صدای گریه و حمد خدا در محراب دعا بهم آمیخته میشدند.SBK1 8.4

    به کلام موقرانه که توسط خادم خدا بر زبان رانده شده بود ایمان داشتم وقلب من بدرد می آمد وقتی که آنها ضدیت بخرج میدادند و یا طعنه و استهزاء میکردند. من بوفور به جلسات شرکت میکردم و ایمان داشتم که عیسی عنقریب در بین ابرهای آسمان می آید ولی نگرانی عظیم من آمادگی برای ملاقات با او بود. ذهن من دائما بر موضوع تقدس قلب تعمق مینمود. من بیش از هر چیز مشتاق بودم تا به این برکت عظیم نائل شوم و حس میکردم که کاملا خدا را پذیرفته ام.SBK1 8.5

    درمیان متدیستها درخصوص تقدیس زیاد شنیده بودم. افرادی را دیده بودم که قوای جسمی خود را تحت تاثیر قدرت ذهنی از دست داده بودند و این را بعنوان اثباتی از تقدیس شنیده بودم. ولی نمیتوانستم کاملا درک کنم که چه چیزی لازم است تا کاملا وقف خدا شوم. دوستان مسیحی من گفتند: الان به مسیح ایمان بیاور! ایمان و باور داشته باش که او ترا میپذیرد. من برای این موضوع تلاش کردم ولی آنرا ناممکن یافتم که باور کنم که به برکتی دست یافته ام که بنظرم مرا به هیجان آورد. من از سخت دلی خود در حیرت بودم که چرا نمیتوانم تجربه ای را که بواسطه دیگران نشان داده شد را داشته باشم. بنظر میرسید که من از آنها متفاوت بودم و برای همیشه از خوشی کامل قدوسیت در قلب محروم شده ام.SBK1 8.6

    ایده های من در ارتباط با تطهیر و تقدیس مغشوش بود. این دو حالت در ذهن من از هم جدا و متمایز بودند با اینحال از درک اختلاف آنها قاصر بودم و یا معنی عبارتها را نمیفهمیدم و همه توضیحات واعظان بر مشکلات من افزوده بود. من قادر نبودم تا برکت را برای خودم درخواست کنم و در شگفتی بودم که آیا این فقط محدود به متدیستهاست و چنانچه در مشارکت در جلسات ظهور من درب را بروی خودم نبسته باشم آنچه که بیش از همه میخواهم که تقدیس روح خداست.SBK1 8.7

    همچنان مشاهده کردم که برخی از کسانی که مدعی تقدیس بودن هستند روح تلخی را از خود نشان دادند خصوصا وقتی که موضوع بازگشت عنقریب مسیح معرفی گردید. این موضوع برای من آشکاری قدوسیتی نبود که مدعی آن بودند. من نمیتوانستم بفهمم که چرا خادمان از منبر موعظه با اصول تعلیمی که در ارتباط با رجعت ثانی مسیح که عنقریب است مخالفت میکنند. اصلاحات رو به رشد بود و بسیاری از خادمان وقف شده مسیح و افراد عامی آنرا بعنوان حقیقت درک کرده بودند. بنظرم می آمد که کسانیکه با خلوص عیسی را دوست دارند آماده خواهند بود تا اخبار آمدن او را بشنوند و از اینکه بازگشت مسیح عنقریب است خوشحال باشند.SBK1 8.8

    احساس کردم که من هم میتوانم آنچه را که عادل شدن یا (بی گناهی) است را ادعا کنم. در کلام خدا خواندم که بدون قدوسیت هیچ فردی نمیتواند خدا را ببیند. پس چیزهای بالاتری برای نائل شدن وجود دارد که باید به آن دست یابم قبل از اینکه بتوانم از حیات ابدی خاطر جمع شوم. من بر روی آن موضوع بطور مداوم مطالعه کرده بودم چراکه باور داشتم که مسیح بزودی می آید و. از این میترسیدم که برای دیدن او آماده نباشم. کلام سرزنش و محکومیت روز و شب در گوشهایم صدا میکرد وگریه دائم من نزد خدا این بود که چه باید کنم تا رستگار شوم؟SBK1 8.9

    در ذهن من عدالت خدا رحمت و محبت وی را تحت الشعاع داده بود. به من تعلیم داده شده بود که بهجهنم آتشین ابدی باور داشته باشم و فکر ترسناک همیشه در ذهن من بود که گناهان من بیش از این بزرگ هستند تا بخشیده شوم و اینکه برای همیشه گمراه خواهم بود. تشریحات ترسناکی که از جانها شنیده بودم مرا در مرگ روحانیم در عمق ذهنم غرق ساخته بود. شبانان در منبر تصویرهای روشنی از دست رفتگان را تشریح میکردند. آنان تعلیم میدادند که خداوند هیچ کس الا تطهیر شدگان را رستگار نخواهد کرد. چشمان خدا همواره بر ماست هر گناهی ثبت شده است و سزای خود را خواهیم دید. خداوند خود دفتر اعمال را با حکمت ازلی بدقت نگاهداشته است و هر گناهی که مرتکب میشویم برعلیه ما ثبت گردیده است.SBK1 9.1

    شیطان بعنوان فردی مشتاق برای گرفتن طعمه خود است تا ما را به عمق اندوه ببرد و مصایب ما را در وحشت سوختن در جهنم ابدی بیشتر کند جائیکه پس از شکنجه هزاران هزاران سال شعله های آتشین بر قربانیان موج میزند که فریاد میزنند: برای چه مدت خدایا برای چه مدت؟ و پاسخ به آن جهنم عمیق خواهد رفت: برای ابد. دوباره گداخته های مذاب از دست رفتگان را فرا خواهد گرفت و آنان را به اعماق دریای خروشان آتشین خواهند برد.SBK1 9.2

    در حالیکه به این شرح وحشتناک گوش میدادم تصورات من شکل میگرفت و عرق میکردم و منکوب کردن فریاد اندوه و اضطراب مشکل مینمود چراکه از هم اکنون دردهای مرگ و فنا را حس میکردم. آنگاه شبان به شبهه ها و نامعلومیهای دنیا ادامه میداد. در یک لحظه ممکن است اینجا باشیم و لحظه ای دیگر در جهنم یا یک لحظه بر زمین و لحظه بعد در بهشت. آیا دریاچه آتش و مشارکت با اهریمنان را انتخاب میکنیم یا سعادت بهشت با فرشتگان برای همراهانمان؟ آیا صدای شیون و لعنتهای جانهای از دست رفته را در سراسر ابدیت میشنویم یا سرودها و نغمه ها از عیسی را در مقابل تخت او؟SBK1 9.3

    پدر آسمانی در ذهن من بعنوان فردی ستمگر معرفی شده بود که از درد و رنج محکومین محظوظ میشود آنکه رئوف و دوست غمخوار گناهکاران نیست که مخلوقات خود را با محبت دوست دارد و آرزومند است تا آنان رستگار شده و به ملکوت او وارد شوند.SBK1 9.4

    احساسات بسیار حساسی داشتم. من از این هراس داشتم تا هر مخلوق زنده ای را دچار درد و رنج سازم. وقتی دیدم که با حیوانات بدرفتاری میشود قبل من برای آنان بدرد می آمد. شاید همدردیهای من بسادگی با رنج به قلیان می آمد زیرا من خودم قربانی ظلم ناشی از بی فکری شده بودم که ناشی از جراحت دوران کودکی ام بود. ولی وقتی این فکر ذهنم را اشغال میکرد که خدا از شکنجه مخلوقات خود محظوظ میشود که به شکل وی خلق شده بودند دیواری از تاریکی بنظر مرا از او جدا میساخت. وقتی که تامل کردم که خالقث جهان بدکاران را در جهنم غوطه ور خ9واهد ساخت که در آنجا تا به ابد بسوزند قلبم از ترس می ایستاد و نومید میشدم که چقدر ظالمانه و ستمگرانه است که کسی فرستاده شود تا مرا از سرنوشت شوم گناه نجات دهد.SBK1 9.5

    من فکر میکردم که سرنوشت گناهکار محکوم نصیب من خواهد شد تا شعله های جهنم را برای همیشه متحمل شود به همان اندازه ای که خدا وجود دارد. این گمان در ذهن من عمقی شد تا اینکه ترسیدم که عقلم را از دست بدهم. من به حیوانات گنگ رشک میبردم زیرا آنان جانی ندارند تا بعد از مرگ تنبیه شود. خیلی وقتها آرزو میکردم که ایکاش بدنیا نیامده بودم.SBK1 9.6

    تاریکی مطلق بر من مینشست وبنظر میرسید که هیچ طریقی نیست تا بتوان از سایه های آن خلاص شد. آیا حقیقت به من معرفی شده است همانطوری که الان آنرا فهمیده ام و سرگشتگی و اندوه مرا نحیف ساخته بود. اگر عشق به خدا بیشتر ساکن شود و داوری سختگیرانه او کم شود زیبایی و جلال شخصیت او محبتی عمیق و مشتاقانه را برای خالقم در وجودم الهام مینمود.SBK1 9.7

    از آن زمان فکر کردم که بسیاری از ساکنان تیمارستانها با تجربه ای مشابه من به اینجا آورده شده اند. ضمیر آنها دچار حس گناه شده و ایمان متزلزل جرات ادعای وعده آمرزش خدا را ندارد. آنان به شرح ارتدکس درباره جهنم گوش میدادند تا اینکه بنظر میرسد که خون رگهای آنان دلمه شده و آن حکایتهای جعلی بر لوحه خاطر آنان داغ خورده و حک شده است. در خواب یا بیداری، آن تصویر دهشتناک در مقابل دیدگان آنها بود تا اینکه تخیلات جای واقعیت را بگیرد و آنها تنمها شعله های آتشین جهنم افسانه ای مجهول را میدیند و تنها فریادهای دلخراش فنا شدگان را میشنیدند. با این خرافات عقل زایل میشود و مغز با اوهام و رویاهای ترسناک پر میشود.SBK1 9.8

    من هرگز در جمع صحبت نکرده بودم و تنها چند کلام آنهم با کمروئی در دعا گفته بودم. حال قویا تحت تاثیر قرار گرفته بودم تا خداوند را در جلسات دعای کوچکمان جستجو کنم. من جرات نداشتم و میترسیدم که دست پاچه شوم و در ابراز افکارم ناکام بمانم. ولی قویا حس میکردم که وظیفه دارم که دعا کنم و وقتی که در خلوت و خفا مباردت به دعا میورزیدم بنظر میرسید که خدا را استهزاء میکنم زیرا از اراده او قصور ورزیده بودم. نومیدی مرا در بر گرفت و برای سه هفته تمام هیچ پرتو نوری بر تاریکی که مرا احاطه کرده بود نتابید. SBK1 9.9

    مصیبتی که در ذهن داشتم شدید بود. گاهی اوقات برای تمام شب جرات نداشتم تا چشمانم را ببندم بلکه منتظر میماندم تا خواهر دوقلویم عمیقا بخواب برود سپس بی سر و صدا تختم را ترک میکردم و بر روی زمین زانو میزدم و در سکوت با درد و اندوهی که نمیتوانم وصف کنم دعا میکردم. خوف سوختن در آتش جهنم همیشه با من بود. میدانستم که با این وضعیت نمیتوانم برای مدتی طولانی زندگی کنم و جرات نداشتم بمیرم و به سرنوشت دهشتناک گناهکاران دچار شوم.SBK1 9.10

    من به کرات تقریبا تمام شب را در دعا باقی میمانم، ناله میکردم و میلرزیدم، با اضطرابی غیرقابل بیان و نومیدی که توصیف آن ناممکن است. خدایا رحم کن! این استدعای من بود مانند آن باجگیر بیچاره — من جرات نداشتم تا چشمانم را به آسمان بالا ببرم ولی سرم را بزمین خم کرده بودم. من قوتم را از دست داده و ضعیف شده بودم و با اینحال رنج و نومیدی را در سینه ام حبس کرده بودم.SBK1 10.1

    در حالیکه در این وضعیت دلتنگی و نومیدی بودم رویایی دیدم که تاثیر عمیقی بر ذهنم گذاشت. من در رویا یک معبد دیدم که بسیاری از افراد در آن جمع شده بودند. تنها کسانی که به آن معبد پناه برده بودند در زمان پایانی نجات می یافتند. همه کسانی که بیرون بودند برای همیشه از دست میرفتند. جماعتی که براههای مختلفی میرفتند آنانیرا که به معبد رفته بودند را تمسخر و دست انداختند و به آنان گفتند که این برنامه ایمن فریب و حیله گری است که در واقع هیچ خطری وجود ندارد که از آن اجتناب کرد. آنان حتی بعضی را نگاه داشتند تا از آنان برای عبور از دیوار ممانعت بعمل آورند. SBK1 10.2

    با نگرانی و دلهره از اینکه مبادا مورد تمسخر قرار بگیرم فکر کردم بهتر است تا منتظر بمانم تا جماعت پراکنده شوند یا اینکه بتوانم بدون اینکه توسط آنان دیده شوم وارد بشوم. ولی تعداد افزایش یافت در عوض اینکه کم شود و با ترس از اینکه دیر بشود با سرعت خانه ام را ترک کردم و وارد جمع شدم. با اضطرابی که داشتم تا به معبد برسم توجه نکردم یا بی ملاحظه بودم از اینکه جماعتی در اطرافم هستند. در ورود به ساختمان دیدم که معبد وسیع با یک ستون پهن نگهداری شده بود و به آن بره ای بسته شده بود که ذبح شده بود که ذبح شده و خون از آن جاری است. ما که حضور داشتیم میدانستیم که این بره بخاطر ما کوفته و دریده شده بود. همه کسانی که وارد معبد شده بودند بایستی در مقابل آن بیایند و گناهان خود را اعتراف کنند.SBK1 10.3

    درست قبل از اینکه بره جلال داده شود و بر تخت بنشیند جمعیت خیلی بنظر شاد بودند. نور ملکوت بنظر بر دخساره آنان تابیده بود و آنان خدا را حمد گفتند و آواز شادمانی و سپاسگزاری سر دادند که مانند آواز فرشتگان بود اینها افرادی بودند که در مقابل بره آمده و به گناهانشان اعتراف کرده و آمرزش یافتند و حال با خوشی در انتظار واقعه شاد بودند.SBK1 10.4

    حتی پس از اینکه وارد معبد شدم ترسی مرا فرا گرفت و حسی از شرم که باید خود را در برابر این مردم فروتن سازم. ولی بنظرم رسید که مجبورم تا به پیش بروم و با آهستگی براه خودم بسمت ستون میرفتم تا در برابر بره قرار بگیرم آنگاه شیپوری بصدا درآمد و معبد لرزید و هیاهوی ظفر از مقدسین برخاست — روشنایی عظیمی ساختمان را منور ساخت آنگاه همه چیز در تاریکی محض بود. مردم شادمان با نور ناپدید شدند و من تنها در سکوت ترسناک شب باقی ماندم. من با ناراحتی فکری از خواب پریدم و میتوانستم بسختی خود را متقاعد کنم که خواب میدیده ام. بنظرم آمد که سرنوشت شوم من رقم زده شده بود که روح خدا مرا ترک کرده و هرگز باز نخواهد گشت.SBK1 10.5

    پس از این طولی نکشید که رویای دیگری دیدم. بنظرم رسید که خوار و مطرود شده ام و دستانم بر صورتم قرار دارد . فکر میکنم که: اگر عیسی بر روی زمین بود من نزد او میرفتم و خود را بپای او می انداختم و همه رنجها و آلام خود را باو میگفتم. او از من روی نخواهد گرداند و او بمن رحم خواهد کرد و من او را دوست داشته و همواره او را خدمت خواهم کرد. آنگاه درب باز شد و فردی با شکل و رخساری زیبا وارد شد. او با افسوس بمن نگاه کرد و گفت: آیا دوست داری که عیسی را ببینی؟ او اینجاست و اگر دوست داشته باشی میتوانی او را ببینی. هرچه که داری بردار و بدنبال من بیا.SBK1 10.6

    من با خوشی زائیالوصفی این را شنیدم و شادمان همه چیزهای کوچکی را که داشتم برداشتم، هر چیز کم بهایی را و مسیر راهنمایی شده را دنبال کردم. او مرا به پلکانی که بظاهر باریک بود هدایت کرد. وقتی شروع به بالا رفتن کردم او بمن هشدار داد که چشمانم را بسمت بالا بدوزم مبادا که سرگیجه بگیرم و سقوط کنم. بسیاری از کسان دیگر که از پلکان شیبدار بالا میرفتند قبل از اینکه به بالا برسند سقوط کردند. SBK1 10.7

    نهایتا ما به آخرین پله رسیدیم و در مقابل درب ایستادیم. در اینجا راهنمای من بمن گفت تا همه چیزهایی را که با خود آورده بودم رها کنم. من با خوشی آنها را زمین گذاشتم سپس او درب را باز کرد و بمن فرمان داد تا وارد شوم. در یک لحظه من در مقابل عیسی ایستادم. آن رخسار زیبا اشتباه نبود. آن بیان و تجلی مهربانی و حشمت نمیتوانست به هیچ کس دیگری تعلق داشته باشد. وقتی او بمن چشم دوخت من یکمرتبه دانستم که او با تمامی وضعیت زندگی من آشنا بوده است و همه افکار و احساساتم را میداند.SBK1 10.8

    من سعی کردم تا خود را از نگاه خیره او محافظت کنم. احساس میکردم که قادر نیستم تا در مقابل چشمان جستجوگر او تاب بیاورم. ولی او با لبخندی نزدیکشد و دست خود را بر سرم گذاشت و گفت: ترسان مباش. صدای دلنواز او قلب مرا بهیجان درآورد. با چنان خوشی که قبلا هرگز تجربه آنرا نداشتم. من بسیار خوش بودم تا کلامی را جاری کنم ولی بر احساسم غلبه یافتم و بپای او بخاک افتادم. در حالیکه درمانده آنجا افتاده بودم مناظر زیبا و پرشکوهی از مقابل چشمانم گذشت و بنظرم به آرامش و ایمنی ملکوت دست یافته بودم. بالاخره قوت بمن بازگشت و برخاستم. چشمان دوست داشتنی عیسی همچنان بمن مینگریست و لبخند او جانم را از شادی پر ساخت. حضور او مرا با قدوسیت و کرامت و محبتی غیرقابل بیان لبریز ساخت.SBK1 10.9

    راهنمای من حال در را باز کرد و هر دو وارد شدیم. او بمن فرمود تا دوباره چیزهایی را که گذاشته بودم بردارم. چنین کردم. او بمن ریسمانی سبز داد. با این کار او مرا به مکانی در کنار قلبم راهنمایی کرد و وقتی آرزو کردم تا عیسی را ببینم ریسمان را تا منتهای درجه کشید. او بمن اخطار کرد که برای مدتی طولانی ریسمان را نبندم مبادا که گره بخورد و صاف کردن آن با سختی روبرو شود. من ریسمان را در کنار قلبم گذاشتم و با شادمانی از نردبان باریک پائین آمدم و خدا را شکر گفته و به هرکسی که دیدم گفتم که در کجا می توانند عیسی را بیابد. این رویا بمن امید داد. ریسمان سبز معرف ایمان من بود و زیبایی و بی آلایشی اعتماد به خدا در جانم شروع به طلوع کردن نمود.SBK1 10.10

    حال همه غمها و سرگشتگیهای خود را به مادرم گفتم. او با رافت با من همدردی کرد و بمن توصیه کرد تا برای مشاوره نزد آقای «استاکمن” که ارشدکلیسا بود بروم او که بعدها اصول دکترین ظهور را در پرتلند موعظه کرد. من به او اطمینان داشتم چراکه او خادم جانسپار مسیح بود. بمحض شنیدن داستان من او با مهربانی دست خود را بر سرم گذاشت و با اشکهایی که در چشم داشت گفت: اِلن تو فقط یک کودک هستی. تجربه تو یکی از تجربیات منحصر بفرد در سن و سال توست. عیسی باید ترا برای کار خاصی آماده کرده باشد.SBK1 11.1

    او سپس بمن گفت که حتی اگر من فرد بزرگسالی بودم و با شک و نومیدی بستوه آمده بودم، او بمن گوشزد میکرد که او میداند که امیدی برای من از طریق محبت عیسی وجود دارد. رنج فعلی که از آن رنج میکشیدم گواه مثبتی بود که روح خدا در من جد و جهد میکند. او گفت که وقتی گناهکار از تقصیر خود سخت دل شود او بزرگی خطاکاری خود را درک نمیکند ولی خود را فریب میدهد که او راه درستی را در پیش گرفته و در خطر خاصی نیست. روح خداوند او را رها میکند و او بیتفاوت و لاقید میشود و یا به هیچ چیزی بی اعتنایی نمیکند. این مرد نیکوکار بمن از محبت خداوند برای فرزندان خطاکار خود گفت که بر غم خوشحال بودن در نابودی آنها، اشتیاق دارد تا آنان را در ایمان و اعتماد بی آلایش بسوی خود جلب کند. او در محبت عظیم مسیح و برنامه رهایی ساکن بود.SBK1 11.2

    او از بداقبالی کودکی ام صحبت کرد و گفت که در واقع این مصیبت دردناکی بود ولی بمن گفت که ایمان داشته باش که دست پر محبت پدر از من برداشته نشده است که در زندگی آینده وقتی که غباری که ذهن مرا تیره و تار کرده پاک شود من حکمت مشیت الهی که بنظر بسیار ظالمانه و اسرارآمیز بوده را تشخیص خواهم داد. عیسی به حواریون خویش گفت: ”اکنون علت کار مرا درک نمی کنی؛ ولی یک روز خواهی فهمید*(یوحنا 7: 13) “. در آینده ما دیگر از میان عینک تاریک نگاه نمیکنیم ولی با اسرار محبت الهی مواجه میشویم.SBK1 11.3

    او گفت: اِلن برو و راحت و بخانه خودت برگرد و به عیسی اعتماد داشته باش چرا که او محبت خود را از کسی که او را طلب میکند دریغ نخواهد کرد. او سپس با شور و حرارت برای من دعا کرد و بنظر میرسد مه خداوند مطمئنا دعای مقدسین خود را مورد توجه قرار میدهد حتی اگر درخواستهای فروتنانه من شنیده نشده باشد. من حضور او را ترک گفتم و با آسودگی و دلگرمی رفتم.SBK1 11.4

    در طی دقایقی که از طریق ارشد کلیسا آقای استاکمن ارشاد و راهنمایی میشدم شناخت بیشتری از موضوع محبت خدا و رقت و دلسوزی او یافتم که بیش از همه موعظه ها و اندرزهایی بود که تاکنون هرگز نشنیده بودم. من به خانه بازگشتم و دوباره بسراغ خدا رفتم و قول دادم که هر کاری و رنجی را که او بخواهد متحمل خواهم شد اگر اگر تنها لبخندهای عیسی بتواند قلبم را خوشحال کند. همان وظیفه ای بمن محول شد که قبلا ذهنم را مشوش کرده بود — که صلیب خود را در میان جماعت گرد آمده خدا بر دوش بردارم. یک فرصت بوجود آمد — در آن شب جلسه دعا بپا بود که به آن پیوستم.SBK1 11.5

    در دعایی که برپا شد در خلال دعا بخود لرزیدم. پس از اینکه تعدادی دعا کردند من صدای خود را بلند کرده بودم بدون اینکه خودم از آن آگاه بوده باشم. همانطور که دعا کردم درد و رنج جان که برای مدتها طولانی آنرا بر دل خود حمل میکردم برداشته شد و برکت پروردگار مانند شبنم بر من نازل شد. من خداوند را از اعماق قلبم ستایش کردم. هرچیزی بنظر از من رخت بربسته بود الا عیسی و جلال او و من حس آگاهی خود را از آنچه که در اطرافم میگذرد از دست دادم.SBK1 11.6

    روح خدا در آن شب با چنان قدرتی بر من سکن گردید که قادر نبودم که به خانه بروم. در روز بعد وقتی که بازگشتم تغییر بزرگی در اندیشه و ذهن من حادث گردیده بود. بنظر می آمد که من آن فردی نبودم که خانه پدرم را در شب گذشته ترک کرده بودم. این عبارت بطور پیوسته در افکارم بود: ”خداوند شبان من است چیز دیگری نمیخواهم“. هر وقت که با آرامش این کلام را تکرار میکردم قلبم از شادی لبریز میشد.SBK1 11.7

    نگرش و بینش من نسبت به خدا تغییر کرد. من حال به او بعنوان یک ولی رئوف نگاه میکردم بیش از یک حاکم مستبد و سختگیر که مرا مجبور میکند تا کورکورانه او را اطاعت کنم. قلب من عمیقا با شور و شعف بسوی خدا متمایل شده بود. اطاعت از اراده او خوشی را تداعی میکرد و در خدمت او بودن مسرت بخش بود. هیچ ابری نتوانست نوری که اراده خدا را بر من تابانیده بود را بپوشاند. من پشتگرمی منجی ساکن شده در قلبم را احساس کردم و حقیقت از آنچه که عیسی گفته بود را درک کردم: ”من نور جهان هستم، کسی که از من پیروی کند در تاریکی سرگردان نخواهد شد، بلکه نور حیات را خواهد داشت*یوحنا ١٢:٨ “.SBK1 11.8

    آرامش و شادی من چنان با افسردگی و اضطراب قبلی ام مغایرت داشت که بنظرم گوئی که از جهنم نجات داده شده و به بهشت منتقل شده ام. من حتی میتوانستم خداوند را برای آن بداقبالی که مرا در زندگی ام برنج آورده بود ستایش کنم چراکه روشهایی برای ترمیم افکارم درباره ابدیت بود. با غرور و جاه طلبی ذاتی نمیتوانستم قلب خود را به عیسی بسپارم چراکه مصیبت دردناکی که بر من ضربت زده بود بگونه ای مرا از پیروزی ها و بادسری های دنیایی نجات داده بود.SBK1 11.9

    برای شش ماه هیچ ابری بر ذهنم سایه نیفکند و از وظایفم قصور نکردم. تمام سعی و تلاش من انجام اراده خدا بود و نگاه داشتن عیسی و ملکوت بطور دائمی در ذهنم. من غافلگیر و از خود بیخود شده بودم با دیدگاههای روشنی که حال به من از کفاره و کار مسیح ارائه شده بود. من تلاش نخواهم کرد تا بیش از این افکارم را توضیح دهم همینقدر بس اینکه چیزهای قدیمی گذشته بود و همه چیز تازه شده بود. هیچ ابری نمیتوانست به برکت و سعادت کامل من آسیب رساند. من مشتاق بودم تا داستان محبت عیسی را بگویم و تمایلی احساس نکردم تا خود را درگیر مکالمات معمولی با هرکسی کنم. قلب من با محبت و آرامش خدا پر شده بود.SBK1 11.10

    آن شب پس از اینکه برکت عظیم را دریافت کرده بودم در جلسه ”ظهور“ شرکت جستم. وقتی که زمان برای پیروان مسیح فرا رسید تا از موهبتهای او سخن بگویند من نتوانستم ساکت باقی بمانم بلکه برخاسته و تجربه خود را به مشارکت گذاشتم. هیچ فکری در ذهنم رسوخ نکرد که چه باید بگویم بلکه داستان ساده محبت عیسی از زبانم بسادگی روان شد و قلبم چنان از قید تاریکی شاد بود که مردم را نمیدیدم و بنظرم تنها با خدا سخن میگویم. من در ابراز آرامش و شادی هیچ مشکلی نیافتم بجز اشکهای سپاسگزاری که باعث هقهقه در گفتارم شد وقتی که از محبت شگفت انگیزی که عیسی بمن نشان داده بود.SBK1 12.1

    ارشد کلیسا آقای استاکمن حضور داشت. او اخیرا ژرفای نومیدی مرا دیده بود و تغییر قابل توجهی در سیما و احساسات او بود که قلب او را متاثر ساخته بود. او با صدای بلند میگریست و با من خوشی میکرد و خدا را برای تایید رحمت و عطوفت رئوفانه خدا حمد میگفت.SBK1 12.2

    مدتی از این برکت عظیم نگذشته بود که در یک گردهمایی در کلیسای مسیح شرکت جستم که آقای ”براون“ کشیش آن بود. از من دعوت شده بود تا تجربه خود را به مشارکت بگذارم و من نه تنها آزادی بیان را احساس کردم بلکه شادی در گفتن داستان ساده ای از محبت عیسی و خوشی از اینکه توسط خدا پذیرفته شده ام. وقتی که با قلب مطیع و چشمالن اشکبار سخن گفتم جانم غرق در شکرگزاری آسمانی شد. قدرت ذوب کننده پروردگار بر جمعیت نشست. بسیاری گریه میکردند و دیگران خدا را حمد میگفتند.SBK1 12.3

    گناهکاران دعوت شدند تا برای دعا برخاسته و بسیاری این دعوت را اجابت نمودند. قلب من بخاطر برکتی که بمن داده بود بسیار سپاسگزار بود که اشتیاق داشتم تا دیگران در این خوشی مقدس مشارکت جویند. ذهن من عمیقا برای کسانی که ممکن است با ناخشنودی خدا و بار گناه در رنج باشند علاقمند بود. درحالیکه تجربیات خود را به مشارکت میگذاردم احساس کردم که هیچ کسی نمیتواند از آمرزش محبانه خدا مقاومت کند که بطور شگفت انگیزی مرا متحول کرده بود. واقعیت تحول واقعی بنظر برایم چنان واضح بود که حس کردم به دوستان جوانم کمک کنم تا نور هدایت را بیابند و در هر فرصتی نفوذ خود را بکار بردم.SBK1 12.4

    من جلسه هایی را با دوستان جوانم سازماندهی کردم. برخی از آنان بطور قابل ملاحظه ای بزرگتر از من بودند و تعدادی هم متاهل بودند. تعدادی از آنان تهی و بی فکر بودند — تجربه من بر ایشان مانند یک داستان کسل کننده بود و به درخواست من اعتنایی نکردند. ولی من مصمم بودم تا از تلاشهای خود هرگز دست برندارم تا اینکه این جانهای عزیز که بر ایشان بسیار دلنگران بودم تسلیم خداوند بشوند. چندین شب را با دعاهای پرشور برای کسانی که گردهم آورده بودم دعا کردم.SBK1 12.5

    برخی از اینها از روی کنجکاوی به ما پیوستند تا بشنوند که من چه میگویم، دیگران هیچ نگرانی و توجهی از خود نشان ندادند. ولی در هر یک از جلسات کوچکی که داشتیم من برای هر یک بطور جداگانه به تشویق و دعا ادامه دادم تا اینکه هر یک خود را تسلیم عیسی کرده و شایستگی محبت رحمانی او را تصدیق کردند. هر یک از آنان بسوی خدا بازگشت نمودند.SBK1 12.6

    هر شب در رویاهایم برای نجات جانها کار میکردم. در چنین زمانهایی موارد خاصی به ذهنم خطور کرد و پس از آن آنها را جستجو کرده و برایشان دعا کردم. در هر وهله یکی از این افراد خود را تسلیم خدا کرد. برخی از برادران بطور جدی ترسیدند که من بیش از حد برای تحول جانها غیور هستم ولی زمان برای من خیلی کوتاه بنظر میرسید که واجب بود. همه کسانی که امید به ابدیت متبارک داشتند و چشم انتظار آمدن عاجل مسیح بودند برای کسانی که همچنان در گناهانشان هستند و در لبه ویرانی ایستاده اند بدون وقفه کار کنند. SBK1 12.7

    گرچه من خیلی جوان بودم برنامه رستگاری در ذهنم بسیار روشن بود و تجربه شخصی من چنان برجسته بود که بمجرد توجه کردن به این موضوع میدانستم که این وظیفه من بود تا به تلاشهای خود برای نجات جانهای ارزشمند ادامه دهم و در هر فرصتی دعا نموده و مسیح را شهادت دهم. سراسر وجود من به خدمت به سرورم پیشکش و وقف شده بود. من مصمم بودم تا خداوند را خشنود سازم و چنان زندگی کنم آنگونه که منتظرم تا منجی ام آمده و اجرا ایمانم را بدهد. مانند یک کودک حس میکردم که بسوی پدرم آمده ام و از او پرسیدم که او چه میخواهد تا برایش انجام دهم. وقتی وظیفه من آشکار شد بزرگترین شادی من بود تا آنرا انجام دهم. آزمونهای عجیب و غریبی گاهی اوقات مرا عاجز میکرد. کسانی که در تجربه مسن تر از من بودند تلاش میکردند تا مرا پس بزنند و گرمی ایمان مرا سرد کنند ولی با لبخندهای عیسی که زندگی مرا درخشان کرده بود و محبت خدا در قلبم، من براه خود با روح شاد ادامه دادم.SBK1 12.8

    همچنانکه اوایل زندگی خود را بیاد می آوردم برادرم که محرم امیدها و ترسهای من بود همدرد صمیمی من در تجربه های مسیحی ام بود، با سیلی از خاطرات محبت آمیز. او یکی از کسانی بود که بنظر گناه کم او را وسوسه مینمود. او بطور ذاتی عابد بود. او هرگز در پی جمع جوانان و خوشگذرانی نبود ولی جمع مسیحیان را انتخاب کرده بود چراکه تحول آنان طریق زندگی او را ارشاد مینمود. رفتار او از سن وسال او جلوتر بود او موقر و آرام بود و ذهن او بطور دائم از اندیشه های مذهبی پر بود. کسانی که او میشناختند میدانستند که زندگی او هدفدار است و او بعنوان الگویی برای جوانان است، نمونه زنده ای از فیض و زیبایی مسیحیت واقعی.SBK1 12.9

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents