اسحاق به خدا ایمان داشت. او اطاعت بی قید و شرط را از پدر خویش آموخته بود و خدا دوست بوده و خدای پدر خویش را حرمت می داشت. او اگر می خواست، می توانست در برابر پدر خود مقاومت کند. ولی پس از این که با دلی پر از مهر پدر خود را در آغوش گرفت، خود را تسلیم نمود تا بسته شده و بر روی چوبها قرار گیرد. و هنگامی که پدرش دست خود را بالا برد تا او را قربانی کند، فرشته خدا که وفاداری ابراهیم را در مسیر موریاه دیده بود، او را از آسمان ندا داد و گفت، « دست خود را بر پسر دراز مکن، و بدو هیچ مکن، زیرا که الان دانستم که تو از خدا میترسی، چونکه پسر یگانۀ خود را از من دریغ نداشتی.” DR 69.3
« آنگاه، ابراهیم، چشمان خود را بلند کرده، دید که اینک قوچی، در عقب وی، در بیشهای، به شاخهایش گرفتار شده. پس ابراهیم رفت و قوچ را گرفته، آن را در عوض پسر خود، برای قربانی سوختنی گذرانید .» DR 70.1
ابراهیم اینک بطور کامل و با وقار آزمون را طی کرده بود و بواسطه وفاداری اش، کمبود اعتماد کامل به خدا را جبران نمود، که آن کمبود او را وادار کرده بود تا هاجر را به همسری بگیرد. ابراهیم پس از این که ایمان و اعتماد خود را به خدا به نمایش گذاشت، خداوند وعده خود را به او تجدید نمود. « و گفت: خداوند میگوید: به ذات خود قسم میخورم، چونکه این کار را کردی و پسر یگانۀ خود را دریغ نداشتی، هر آینه تو را برکت دهم، و ذریت تو را کثیر سازم، مانند ستارگان آسمان، و مثل ریگهایی که بر کنارۀ دریاست. و ذریت تو دروازههای دشمنان خود را متصرف خواهند شد. و از ذریت تو، جمیع امتهای زمین برکت خواهند یافت، چونکه قول مرا شنیدی.» DR 70.2