ربکا به تلخی برای اندرز اشتباهی که به یعقوب داده بود توبه و طلب مغفرت کرد چرا که برای همیشه سبب جدائی او از پدرش شده بود. او از ترس جان بخاطر خشم و غضب عیسو مجبور به فرار شده بود و مادرش دیگر روی او را ندید. اسحاق سال ها پس از این که به یعقوب برکت داد زندگی کرد و با خط مشی یعقوب و عیسو متقاعد شد که برکت محققاً به یعقوب تعلق دارد. DR 77.1
یعقوب از ازدواج خود خوشحال نبود، گرچه همسران او با هم خواهر بودند. او از لابان برای دخترش راحیل قول ازدواج گرفت که او را دوست می داشت. پس از این که برای مدت هفت سال برای ازدواج با راحیل خدمت کرد، لابان او را فریب داده و لیه را به همسری او در آورد. وقتی که یعقوب متوجه شد که حقه خورده و لیه هم در این کار نقش داشته است، نتوانست لیه را دوست داشته باشد. لابان دوست داشت تا سال های خدمتگزاری یعقوب بیشتر باشد بنابر این در عوض این که راحیل را به او بدهد، لیه را به او به همسری داد. یعقوب لابان را سرزنش کرد بخاطر این که با احساسات او بازی کرده و عاطفه او را به هیچ گرفته است، بخاطراینکه لیه را به او داده، که او را دوست نمی داشت. لابان به یعقوب التماس کرد تا لیه را کنار نگذارد بخاطر این که بی آبروئی بزرگی محسوب می شد، نه تنها برای همسر بلکه برای کل خانواده. یعقوب در خطیرترین شرایط قرار گرفته بود ولی تصمیم گرفت تا لیه را نگاه دارد و همچنین با خواهر او ازدواج کند. لیه بسیار در حد کمتری از راحیل مورد محبت و علاقه یعقوب قرار داشت. DR 77.2
لابان در معامله خود با یعقوب بسیار خودخواهانه رفتار کرد. او فقط به منافع خودش می اندیشید، به واسطه کارهای وفادارانه ای که یعقوب انجام می داد. او لابان حیله گر را باید مدتها قبل تر ترک می کرد ولی او از مواجهه با عیسو هراس داشت. او گلایه های پسران لابان را شنید که می گفتند، « تمام ثروت یعقوب مال پدر ماست. او تمام داراییاش را از اموال پدر ما به دست آورده است .” DR 78.1
یعقوب پریشان حال شد. او می دانست که نباید به کج راهه برود. او این قضیه را به خدا سپرد و از او برای راهنمائی طلب شفاعت و استمداد کرد. خداوند رحیمانه دعای پریشانی او را اجابت کرد. « به سرزمین اجدادت یعنی جایی که در آن به دنیا آمدی برو. من با تو خواهم بود .» DR 78.2
« پس یعقوب برای راحیل و لیه پیغام فرستاد تا در مزرعه، جایی که گلّهها هستند، نزد او بیایند. به آنها گفت: من فهمیدهام که پدر شما دیگر مثل سابق با من دوستانه رفتار نمیکند. ولی خدای پدرم با من بوده است. هردوی شما میدانید که من با تمام وجودم برای پدر شما کار کردهام. ولی پدر شما مرا فریب داده و تا به حال ده بار اجرت مرا عوض کرده است. ولی خدا نگذاشت که او به من صدمهای بزند ». یعقوب رویایی که خدا به او داده بود را برای آنان نقل کرد، تا لابان را ترک گفته و به نزد خویشاوندان خویش برود. لیه و راحیل نارضایتی خود را از اقدامات پدرشان ابراز نمودند. در حالی که یعقوب کارهای اشتباه لابان را برای آنان بازگو می کرد و پیشنهاد کرد تا لابان را ترک کنند، راحیل و لیه به یعقوب گفتند، از پدر ما ارثی برای ما گذاشته نشده است. او ما را مثل بیگانهها فریب داده است. ما را فروخته و قیمت ما را خرج کرده است. تمام این ثروتی که خدا از پدر ما گرفته است مال ما و بچّههای ماست و هرچه خدا به تو گفته است، انجام بده .” DR 78.3