این فصل بر اساس کتاب پیدایش باب های ٣۷؛ ٣۹ ؛ ۴۱ - ۴۸؛ خروج ۱- ۴ تدوین گردیده است.
یوسف به رهنمودهای پدر خویش گوش کرد و خداترس بود. او نسبت به تعالیم عادلانه پدرش مطیع تر از هر یک از برادرانش بود. او به رهنمودها و ارشادات خود ارج می نهاد و با قلبی صادق دوست داشت تا از خدا اطاعت کند. او بخاطر خطاکاری های برخی از برادرانش محزون گشت و با فروتنی و آرامش از آنان خواهش کرد تا در طریق عادلانه گام بردارند و از اعمال شریرانه خویش دست بردارند. همین به تنهایی آنان را بر ضد او تلخ کام تر کرد. بیزاری او از گناه به حدی بود که نمی توانست تحمل کند تا ببیند که برادرانش بر ضد خدا گناه می ورزند. او موضوع را با پدر خویش مطرح کرد به این امید که بتواند آنان را اصاح کند. این افشاگری خطاهایشان، خشم برادرانش را بر علیه او شعله ور ساخت. حسادت آنان به نفرت تبدیل شد و در نهایت به فکر قتل انداخت. DR 87.1
فرشته خدا به یوسف رویایی داد و او با معصومیت برای برادرانش رویا را نقل کرد: « اینک ما در مزرعه بافه ها می بستی م، که ناگاه بافۀ من برپا شد ه، بایستاد، و بافه های شما گرد آمد ه، به بافۀ م ن سجده کردند. برادران ش به وی گفتند: «آیا فیالحقیقه بر ما سلطنت خواهی کرد؟ و بر ما مسلط خواهی شد؟ » و بسبب خوابها و سخنانش بر کینۀ او افزودند. از آن پس خوابی دیگر دید، و برادران خود را از آن خبر داده، گفت: «اینک باز خوابی دیدهام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند. پدر و برادران خود را خبر داد، و پدرش او را توبیخ کرده، به وی گفت: «این چه خوابی است که دیدهای؟ آیا من و مادرت و برادرانت حقیقتاً خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟ و برادرانش بر او حسد بردند، و اما پدرش، آن امر را در خاطر نگاه داشت. DR 87.2