Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents

شهادتهایی برای کلیسا — جلد اول

 - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    فصل 12 - انتشارات و مسافرت

    در ژوئن سال ۱۸۴۹ راه برای ما باز شد تا زمانی به خانه خود در «راکی هیل» در «کانکتیکات» برویم. در اینجا در ۲۸ جولای فرزند دوم ما «جیمز ادسون» بدنیا آمد.SBK1 36.1

    در حالیکه در این مکان زندگی میکردیم شوهرم ابراز داشت که این وظیفه اوست تا حقیقت حاضر را بنویسد و چاپ کند. او خیلی بر سر شوق آمده و برکت یافته بود تا آنچه را که مصمم شده بود بانجام رساند. ولی دوباره او در تردید و سرگشتگی فرو رفت چونکه بی پول بود. برادرانی بودند که توان مالی داشتند ولی ترجیح دادند که آنرا نگاه دارند. او سرانجام با نومیدی منصرف شد و تصمیم گرفت تا برای چیدن علف بدنبال مزرعه ای بگردد. وقتی که خانه را رها کرد رنجی بر جانم سنگینی کرد و بیهوش شدم. برایم دعا شد و من برکت یافتم و رویایی دیدم. دیدم که خداوند شوهرم را برای کارش که یکسال پیش در مزرعه انجام داده بود قوت و برکت داد و اینکه او از عایدی خود درست استفاده کرد و اینکه او صد برابر در زندگی خواهد یافت و چنانچه وفادار بماند اجرای گرانبها در ملکوت خدا خواهد یافت ولی خداوندالان در مزرعه باو قوت نخواهد داد چرا که او کار دیگری برایش دارد که او باید با ایمان قدم بگذارد و درباره حقیقت حاضر بنویسد و منتشر کند. او بالادرنگ نوشتن را آغاز کرد و وقتی که به برخی عبارات مشکل میرسید از خداوند در خواست میکرد که معنی واقعی کلامش را بما بگوید.SBK1 36.2

    در همان زمان او شروع به منتشر نمودن جزوه ای کوچک بنام «حقیقت حاضر » نمود. دفتر انتشارات در «میدل تاون» بود که هشت مایل از «راکی هیل»، فاصله داشت و او اغلب این فاصله را پیاده میرفت و باز میگشت، گرچه بعدا او علیل شد. وقتی که او اولین شماره را از دفتر انتشارات آورد همه ما در اطراف آن سر خم کردیم و با قلوب فروتن و اشک از خداوند خواستیم تا اجازه دهد که برکات او شامل حال تلاشهای عاجزانه خادم خود بشود. او سپس اوراق را بین کسانی که فکر میکرد بخوانند آدرس نویسی کرد و آنها را به دفتر پست با خورجین خود حمل نمود. هر شماره از «میدل تاون» به «راکی هیل” برده شد و همیشه قبل از اینکه آنها را برای دفتر پست آماده کند آنها را در مقابل خداوند پخش کردیم و با شور و حرارت که با اشکها عجین بود دعا کردیم که برکت او شامل حال این پیکهای خاموش بشود. طولی نکشید که نامه هایی بدستشان رسید که حاکی از آماده بودن بودجه هایی بود تا اوراق منتشر گردد و خبر خوش این بود که بسیاری از جانها حقیقت را در آغوش میگرفتند.SBK1 36.3

    با شروع کار انتشارات، ما کارهای خودمان را در موعظه حقیقت متوقف نکردیم ولی از مکانی به مکان دیگر مسافرت کردیم و اصول تعلیماتی را که بر ایمان خوشی و برکت بزرگی آورد را اعلان نموده و ایمانداران را تشویق نموده خطاهایشان را اصلاح کردیم و امور را در کلیسا مرتب و منظم کردیم. بخاطر اینکه بتوانیم کار انتشارات را به بیش ببریم و همزمان کارهای خود را در بخشهای مختلف میدان کار ادامه دهیم مقاله ها گاهگاهی به مکانهای مختلف ارسال میشد.SBK1 36.4

    در سال ۱۸۵۰ مقاله در پاریس انتشار یافت. مقاله بسط داده شد و نام آن به «ادونتیست ریویو اند سبت هرالد *Adventist review and Sabbath Herald» یعنی «نشریه ادونتیست و منادی سبت» تغییر کرد. دوستان این جنبش در تعداد قلیل بودند و در ثروت دنیوی فقیر و ما همچنان مجبور به تحمل فقر و حرمان بودیم. کار مفرط، توجه و مراقبت و تشویش خاطر، فقدان غذای مناسب و مغذی و در معرض سرما قرار گرفتن در مسافرتهای طولانی زمستان، برای همسرم بیش از اندازه بود و او زیر بار سنگین وامانده بود. او چنان ضعیف بود که ندرتا میتوانست به دفتر چاپ قدم بگذارد. ایمان ما در منتها درجه محک خورده بود. ما راضی به تحمل سختی و رنج و زحمت بودیم، با اینحال انگیزه های ما به غلط تفسیر میشد و بسا به دید بدگمانی و حسادت نگاه میشد تعداد کمی از کسانی که برای خیریت آنان رنج بردیم بنظر قدردان تلاشهای ما بودند. ما کلی دردسر داشتیم تا بتوانیم بخوابیم و استراحت کنیم. ساعتهایی را که باید به خواب و استراحت میپرداختیم با اشکهای دردناک و ماتم در برابر خدا میگذراندیم. سرانجام شوهرم گفت: «زن، رنج و درد بردن بیش از این بی فایده است. این چیزها مرا خرد کرده است و به همین زودی مرا به قبر میبرد. من بیش از این نمیتوانم به پیش بروم. من در مقاله ذکر کرده ام که دیگر نمیتوانم مقاله ای چاپ کنم». همچنانکه از در خارج شد تا آنرا به دفتر چاپ ببرد، من بیهوش شدم. او بازگشت و برای من دعا کرد و دعای او اجابت شد و من تسلی یافتم.SBK1 36.5

    صبح روز بعد در حینیکه در دعای خانوادگی بودیم من به رویا برده شدم و در باره این موضوع ها رویایی بمن نشان داه شد. من دیدم که شوهرم نباید از نوشتن مقاله منصرف شود چرا که این شیطان است که مسبب ناراحتی و حرمان میشود و او داشت این کار را توسط عوامل خود انجام میداد. بمن نشان داده شد که ما باید به انتشار ادامه دهیم و خداوند ما را تقویت خواهد کرد و این که کسانی که مسبب رنج ما میشوند نتیجه طریق ظالمانه خود را خواهند دید و بازگشته بی انصافی خود را اقرار خواهند نمود یا غضب خداوند بر آنان خواهد ریخت. چرا که سخنان و عملکردهای آنان نه تنها بر علیه ما بلکه بر علیه خدا بود که ما را فراخوانده بود تا آن کاری را که میخواهد بعهده بگیریم و همه بد گمانی های آنان، حسادت ها و تاثیرات مخفی آنان در آسمان ثبت خواهد شد و پاک نخواهد گردید تا اینکه هر کسی که در این کار دست داشته است نتیجه راه غلط خود را ببیند.SBK1 36.6

    جلد دوم مجله «ری ویو» در «ساراتوگا اسپرینگز» * Saratoga Springs نیویورک چاپ شد. در آوریل ۱۸۵۲ ما به «راچستر» *Rochester نیویورک نقل مکان کردیم. ما مجبور بودیم تا هر قدم خود را با ایمان برداریم. ما همچنان بخاطر فقر عاجز بودیم و مجبور بودیم تا ریاضت اقتصادی بکشیم و از خواسته های دل و نفس داریم در «راچستر» جا می افتیم. و یک خانه قدیمی را به قیمت صد و هفتاد و پنج دلار در سال اجاره کرده ایم. در خانه دستگاه چاپ داریم. اگر چنین نبود مجبور بودیم تا سالانه پنجاه دلار برای دفتر کار بپردازیم. اگر بما نگاه میکردید و اثاثیه ما را میدیدید بسا میخندیدید. ما دو تختخواب کهنه را هر یک به قیمت بیست و پنج سنت خریداری کردیم.SBK1 37.1

    شوهرم برای من شش صندلی کهنه آورد که هیچیک بهم شبیه نبودند و برای آن مبلغ یک دلار پرداخت کرده بود و عنقریب چهار صندلی دیگر برایم آورد که جای نشیمن نداشتند و برای آنها شصت و دو سنت پرداخته بود. چارچوبها محکم هستند و من نشستن بر روی آنها را تمرین کرده ام. قیمت کره خیلی بالاست که نمیخریم و توان خرید سیب زمینی را هم نداریم. ما از سی در عوض کرد استفاده میکنیم و بجای سیب زمینی، شلغم میخوریم. ما اولین غذای خود را بر روی یک منقل که بر روی دو بشکه آرد قرار گرفته بود خوردیم. ما مایل بودیم تا محرومیت را تحمل کنیم تا کار خدا پیش برود. ایمان داریم که دستان خداوند برای آمدنمان در این مکان در کار بود. زمین بزرگی برای کار وجود دارد و اما تعداد کارگر کم است. سبت گذشته جلسه ما عالی بود. خداوند ما را با حضور خود طراوت بخشید.SBK1 37.2

    هر چند وقت یکبار به بیرون میرفتیم تا به همایش هایی که در بخشهای مختلف میدان کار بود بپیوندیم. شوهرم موعظه میکرد، کتاب میفروخت و کار میکرد تا مقالات را در حوزه وسیعتری پخش کند. ما با وسیله نقلیه شخصی مسافرت میکردیم و در ظهر می ایستادیم تا اسب خود را در کنار راد خوراک دهیم و ناهار خودمان را بخوریم. آنگاه شوهرم مقالاتی را برای ارسال به مجله و آموزشیاران با مداد و کاغذ بر روی یا کت و جلد جعبه غذا مینوشت. خداوند بطور زیادی کارهای ما را برکت داد و حقیقت بر بسیاری از قلوب اثر کرد. SBK1 37.3

    در تابستان ۱۸۵۳ اولین سفر خود را به ایالت میشیگان آغاز کردیم. پس از چاپ کارهایمان شوهرم با تب زمینگیر شد. ما برای دعا بخاطر او متحد شدیم ولی گرچه از بیماری خلاص شد ولی همچنان ضعیف بود. ما در سر گشتگی عظیمی افتاده بودیم. آیا باید بخاطر ناتوانی جسمی از کار عقب بیفتیم؟ آیا شیطان مجاز شده است تا قدرت خود را بر ما بیازماید و از بی فایدگی در زندگی تا زمانی که ما در این دنیا هستیم خشنود شود؟ ما میدانستیم که خدا میتواند قدرت شیطان را محدود کند. او میتوانند ما را در کوره آزمایش محک بزند ولی ما خالصتر میشویم و برای کار شایسته تر می¬گردیم.SBK1 37.4

    در تنهایی با تمام وجود دعا کردم که بیماری را از ما دور کند و بشوهرم قوت بخشد تا در این سفر تاب بیاورد. آن مورد ضروری بود و ایمان من با استواری به وعده های خداوند متمسک شد. در آنجا به اثباتی رسیدم که اگر رهسپار سفر خود بسوی میشیگان بشویم فرشته خدا با ما همراه خواهد بود. وقتی تلاشهای اندیشه ام را به شوهرم بازگو کردم او گفت که ذهن او نیز به همین گونه در تقلا بوده و تصمیم گرفتیم که راهی شویم و به خداوند توکل کنیم. هر مسافتی که به پیش میرفتیم او احساس قوی تری میکرد. خداوند او را حفظ کرده بود. و در حالیکه او کلام را موعظه میکرد من مطمئن شدم که فرشته خدا در کنار اوست تا او را در کارهایش قوت بخشد.SBK1 37.5

    در این سفر ذهن شوهرم بسیار مشغول موضوع روح گرایی بود و بزودی پس از بازگشت به نوشتن کتابی بنام ”نشانه های زمان” مشغول شد. او همچنان ضعیف بود و بسختی میتوانست بخوابد ولی خداوند پشتیبان او بود. وقتی که ذهن او در وضعیت رنج می افتاد و مغشوش میشد نزد خداوند سر خم میکردیم و در محنت خود نزد او فریاد بر می آوردیم. او دعاهای خالصانه ما را میشنید و اغلب شوهرم را برکت میبخشید که با تازگی روح بکار ادامه دهد. خیلی وقتها در روز در برابر خداوند مشتاقانه دعا میکردیم. آن کتاب با قوت او نگاشته نشد.SBK1 37.6

    در پائیز و بهار از ناراحتی قلبی خیلی رنج بردم. در حینی که دراز میکشیدم تنفس برایم مشکل بود و نمیتوانستم بخوابم مگر اینکه در حالت نشسته قرار میگرفتم. اغلب از نفس می افتادم و بیهوش میشدم. بر روی پلک چنب چشمم تورمی وجود داشت که بنظر سرطان بود. برای یکسال بود که تدریجا افزایش پیدا کرده بود تا اینکه دردناک شد و روی بینائیم اثر گذاشت. من به عقب بازگشتم، به روز و شبهایی که برای اصلاح اوراق صرف کرده بودم که چشمانم را خسته کرده بود و فکر کردم: «اگر چشم و زندگی ام را از دست بدهم فدای امور خدا باد”.SBK1 37.7

    در این زمان یک طبیب مشهور که رایگان طبابت میکرد به «راچستر» آمد و تصمیم گرفتم تا از او بخواهم تا چشمانم را معاینه کند. او فکر کرد که آماس و تورم سرطان است. ولی بمجرد حس کردن نبض من گفت: «تو بیش از حد بیماری و از سکته خواهی مرد قبل از اینکه آن تورم و برجستگی بترکد. تو در وضعیت خطرناکی هستی و بیش از سه هفته طول نخواهد کشید که از دچار مصیبت فلج بشوم. از او پرسیدم که آیا داروی او میتواند مرا شفا دهد؟ او بمن امید زیادی نداد. من داروهایی را که تجویز کرده بود مصرف کردم ولی افاقه ای نکرد.SBK1 37.8

    در حدود سه هفته بعد بیهوش شدم و تقریبا سی و شش ساعت بیهوش بر کف زمین باقی مانده بودم. بیم از این بود که نتوانم زنده بمانم ولی در پاسخ به دعا دوباره احیا شدم. یک هفته بعد در سمت چب پهلو احساس شوک کردم. حس عجیبی از سرما و کرختی در سرم داشتم و در شقیقه ام درد شدیدی حس میکردم. زبانم بنظر سنگین و بیحس بود و نمیتوانستم براحتی حرف بزنم. دست چپ و پهلویم حسی نداشت. فکر کردم که در حال مرگ هستم و دلواپسی بزرگ من این بود که مطمئن باشم که در عذابم خداوند مرا دوست دارد. برای ماهها در قلبم درد مداوم داشتم و دائما روحیه ام افسرده بود. سعی کرده بودم تا خداوند را از اصول و نه با احساساتم خدمت کنم ولی حال برای رستگاری از خدا عطش داشتم. بدون توجه به رنج جسمی ام مشتاق درک برکات او بودم.SBK1 37.9

    برادران و خواهران جمع شدند تا برای من دعا کنند. خواهش من بر آورده شد و من برکت خدا را یافتم و اطمینان یافتم که او مرا دوست دارد. ولی درد ادامه یافت و هر ساعت ضعیف تر میشدم. دوباره برادران و خواهران جمع شدند تا برایم دعا کنند. من چنان ضعیف بودم که صدایم در نمی آمد تا دعا کنم. بنظر میرسید که ظاهر من ایمان کسانی را که اطرافم بودند را ضعیف میکند. آنگاه وعده های خدا در برابرم قرار گرفت که هرگز تاکنون اینگونه ندیده بودم. بنظر می آمد که شیطان کوشش میکرد تا مرا از شوهر و فرزندانم جدا کند و در قبر بخواباند و این سوالات بذهنم آمد: میتوانی به وعده های خدا ایمان داشته باشی؟ آیا میتوانی با ایمان بیرون بروی؟ بگذار ظاهرت هر چه هست باشد. ایمانم احیا گردید. من به شوهرم نجوا کردم که ایمان دارم که بهبود می یابم. او پاسخ داد: ایکاش میتوانستم باور کنم. من آن شب را بدون آسایش سپری کردم با اینحال به و عده های خدا اعتماد راسخ داشتیم. من نمیتوانستم بخوابم ولی به دعای خاموش خود ادامه دادم. درست قبل از سپیده بود که خوابم برد.SBK1 38.1

    با طلوع صبح بطور کامل فارغ از درد از خواب برخاستم. فشار از روی قلبم برداشته شده بود و خیلی خوشحال بودم. آه چه تحولی رخ داده بود! بنظرم فرشته خدا وقتی که در خواب بودم مرا لمس کرده بود. سراسر شکر گزار بودم. حمد خدا بر لبهایم بود. من شوهرم را بیدار کردم و کار شگفت انگیزی را که خداوند برایم انجام داده بود بازگو کردم. او در ابتدا بدشواری توانست مرا درک کند ولی وقتی بلند شدم و در اطراف خانه قدم زدم توانست خدا را با من تسبیح بگوید. چشم رنجور من عاری از درد بود. در کمتر از چند روز تورم ناپدید شد و بینایی من کاملا به حالت اول بازگشت. کار کامل شده بود.SBK1 38.2

    من دوباره نزد طبیب رفتم و بمحض اینکه نبضم را احساس کرد گفت: «بانو! تغییر شگرفی در سیستم بدن شما رخ داده است. ولی دو زنی که برای آخرین بار بهمره شما آمده بودند تا آنان را معاینه کنم مرده اند». من به او اظهار داشتم که داروی او مرا علاج نکرده است چرا که نتوانستم هیچکدام را مصرف کنم. پس از اینکه آنجا را ترک کردم دکتر به دوست من گفته بود: مورد این خانم اسرارآمیز است و من نمیتوانم آنرا درک کنم.SBK1 38.3

    ما بزودی به میشیگان رفتیم و سفری طولانی و ملال آور در مسیر راه ناهموار و از میان گل و لای را تحمل کردم و قوت من زایل نشد. ما احساس کردیم که خداوند از ما میخواهد تا به «ویسکانسین» برویم و در «جکسون» برای ساعت ده شب قطار گرفتیم.SBK1 38.4

    وقتی خود را آماده میکردیم تا به ترن برویم حسی مهیب بما دست داد و پیشنهاد کردیم تا فرصتی برای دعا داشته باشیم. و وقتی در آنجا خود را وقف خدا کردیم نتوانستیم جلوی گریه خود را بگیریم. ما با احساسی ژرف و بی ریا به دپو رفتیم. در هنگام سوار شدن به ترن به قسمت جلو رفتیم که صندلیهایی با پشتی بلند داشت، بامید اینکه بتوانیم کمی در شب بخوابیم. همه جا بر بود و وقتی که به کوپه بعدی رفتیم در آنجا صندلی پیدا کردیم. من طبق معمول نتوانستم در هنگام شب بخوابم و خورجینم را در دستانم نگاه داشتم گویی که منتظر چیزی هستم. ما هر دو از احساسات منحصر بفرد خود گفتیم.SBK1 38.5

    ترن حدود سه مایل از «جکسون» به پیش رفت تا اینکه حرکات آن تند و شدید شد و به جلو و عقب تکان میخورد و نهایتا ایستاد. من پنجره را باز کردم و واگنی را دیدم که تقریبا سرو ته شده بود. ناله های دردناکی را شنیدم و سراسیمگی را مشاهده کردم. موتور از ریلها خارج شده بود ولی واگنی که ما در آن بودیم همچنان بر روی ریل ها بود و حدودا صد فوت از واگنهای قبلی جدا شده بود. واگن چمدانها زیاد آسیب ندیده بود و چمدان برگ کتابهای ما صدمه ندیده بود. واگن درجه دو در هم شکسته شده بود و قطعات با مسافران در دو جهت مسیر ریل افتاده بودند. واگنی را که سعی کرده بودیم تا در آن صندلی بگیریم در هم خرد شده بود. اتصال جدا نشده بود ولی واگنی که در آن بودیم از یکی قبل از آن باز شده بود گوئی که فرشته ای آنرا جدا کرده است. چهار نفر کشته یا شدیدا زخمی شده بودند و بسیاری مجروح شده بودند. ما میتوانستیم احساس کنیم که خداوند فرشته ای را فرستاده تا زندگی ما را حفظ کند.SBK1 38.6

    ما به «جکسون» برگشتیم و روز بعد تر نی را برای «ویسکانسین» گرفتیم. دیدار ما از آن ایالت با برکت خدا همراه بود. جانها از بابت تلاشهای ما تحول یافته بودند. خداوند مرا تقویت نمود تا بتوانم تحمل آن سفر خسته کننده را داشته باشم.SBK1 38.7

    در تاریخ ۲۹ آگست ۱۸۵۴ با تولد «ویلی» مسئولیت دیگری به خانواده ما سپرده شد. در این زمان اولین شماره نشریه ای که به غلط بنام « پیام آور حقیقت» نامیده شده بود را دریافت کردیم. کسانی که از طریق آن مقاله به ما تهمت میزدند بخاطر خطاها و اشتباهاتشان ملامت شدند. آنان نکوهش را تحمل نکرده بودند و در ابتدا با روشی مخفیانه سپس آشکارا تاثیر خود را بر علیه ما بکار بردند. ما این قضیه را میتوانستیم تحمل کنیم ولی برخی از کسانیکه میتوانستد در کنار ما بایستند توسط این افراد بدکار تحت تاثیر قرار گرفتند. بعضی از کسانی که ما به آنان اعتماد داشتیم، کسانیکه تصدیق کرده بودند که کارهای ما بطور برجسته ای از خدا برکت یافته است، از همفکری با ما دست کشیدند و دوستی خود را به پای اجنبی ها ریختند.SBK1 38.8

    خداوند بمن شخصیت و عاقبت آن گرود را نشان داد که غضب او بر کسانی بود که با آن مقاله در ارتباط بودند و دستان خداوند بر ضد آنان بود. و اگرچه بظاهر برای مدتی توفیق داشتند و برخی از درستکاران فریب خوردند، با اینحال حقیقت سرانجام پیروز خواهد شد و هر جان درستکار و صادق از فریب بدور خواهند بود و از سیطره آن مردان بد کار بیرون خواهند آمد، چرا که دستان خدا بر ضد آنان بود و آنها باید نابود شوند.SBK1 38.9

    دو باره سلامتی شوهرم رو به افول گذاشت. او با سرفه و درد ریه بزحمت افتاده بود و سیستم عصبی او تحلیل رفته بود. اضطراب ذهنی او، بار سنگینی که در «راچستر» بدوش کشید، کار او در دفتر، بیماری و مرگ در خانواده، فقدان همدردی و رفاقت از کسانیکه باید در کار با او مشارکت میکردند، همراه با مسافرتها و موعظه های او برایش بیش از حد بود و سلامت او بسرعت رو به افول میرفت. آن زمان، با تاریکی و افسردگی همراه بود. اشعه های نور امید گهگاهی از میان ابرهای یاس نمایان میشد و به ما امید میبخشید، اگر چنین نبود در نومیدی غرق میشدیم. زمانهایی بنظر می آمد که خداوند ما را رها کرده است.SBK1 38.10

    پیک متخاصم با تمام روشها بر ضد ما توطئه و خدعه های خود را بکار گرفته بود. این کلام مزمور اغلب به ذهنم می آمد: « به خاطر مردم شریر خود را ناراحت نکن، و بر آنها حسادت مکن. آنها بزودي مانند علف پژمرده و خشک مي شوند و از بین مي روند. بر خداوند تو گل نما و نیکویي کن تا در زمین در امنیت زندگي کني»*مزامیر ٢,١:٣٧ا. بعضی از نویسندگان آن مقاله بر ضعفهای شوهر من ظفریافته بودند و میگفتند که خدا به داد خواهد رسید و او را از راه بر خواهد داشت. وقتی شوهرم این مطلب را خواند در حالیکه در بستر بیماری خوابیده بود ایمانش احیا گردید و بانگ بر آورد که: «من نخواهم مرد بلکه زنده خواهم ماند و کارهای خدا را اعلام خواهم نمود و با اینحال مسکن است که در مجالس ترحیم آنان موعظه کنم».SBK1 39.1

    بظاهر تاریک ترین ابرها بر سر ما قرار گرفته بودند. مردان بدکار ادعای قدوسیت میکردند و تحت فرمان شیطان عجولانه جعل مطلب میکردند تا با قوت به ما ضربه بزنند. اگر امور خدا فقط در دستان ما بود مسکن بود که به خطا بیفتیم ولی دستان خداوند بود که میتوانست بگوید: هیچکس نمیتواند آنرا از دستهای من بیرون بکشد“. ما میدانستیم که عیسی زیست و فرمانروایی کرد. ما میتوانستیم در برابر خدا بگوئیم: همه امور متعلق به توست و میدانی که این انتخاب ما نبوده است بلکه با فرمان تو بوده است که سهم خود را در این کار ادا کرده ایم.SBK1 39.2

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents