۷۲ - “شورش آبشالوم”
پاتریاخها و انبیا
- Contents- ۱ - “چرا گناه اجازه داده شد؟”
- ۲ - “آفرینش”
- ۳ - “وسوسه و سقوط در گناه”
- ۴ - “نقشه نجات”
- ۵ - “قائن و هابیل”
- ۶ - “شیث و خنوخ”
- ۷ - “طوفان”
- ۸ - بعد از طوفان
- ۹ - “آغاز هفته”
- ۱۰ - “برج بابل”
- ۱۱ - “دعوت از ابراهیم”
- ۱۲ - “ابراهیم در کنعان”
- ۱۳ - “آزمایش ایمان”
- ۱۴ - “نابودی سُدُم”
- ۱۵ - “ازدواج اسحاق”
- ۱۶ - “یعقوب و عیسو”
- ۱۷ - “فرار یعقوب و زندگی در تبعید”
- ۱۸ - “شب مجادله”
- ۱۹ - “مراجعت یعقوب به کنعان”
- ۲۰ - “یوسف در مصر”
- ۲۱ - “یوسف و برادرانش”
- ۲۲ - “موسی”
- ۲۳ - “بلایای مصر”
- ۲۴ - “فَصَح”
- ۲۵ - “خروج از مصر”
- ۲۶ - ” از دریای سرخ تا سینا”
- ۲۷ - “احکام داده شده به اسرائیل”
- ۲۸ - “بت پرستی در سینا”
- ۲۹ - “دشمنی شیطان برعلیه احکام خداوند”
- ۳۰ - “خیمه عبادت و آئین های آن”
- ۳۱ - “گناه ناداب و ابیهو”
- ۳۲ - “شریعت و عهدها”
- ۳۳ - “از سینا تا قادش”
- ۳۴ - “دوازده جاسوس”
- ۳۵ - “عصیان قورح”
- ۳۶ - “در بیابان”
- ۳۷ - “صخره کوبیده”
- ۳۸ - “سفری به دور آدوم”
- ۳۹ - “پیروزی بر باشان”
- ۴۰ - “ماجرای بلعام”
- ۴۱ - “ارتداد در اردن”
- ۴۲ - “فرمان مکرر”
- ۴۳ - “مرگ موسی”
- ۴۴ - “عبور از اردن”
- ۴۵ - “سقوط اریحا”
- ۴۴ - “دعاهای خیر و نفرین ها”
- ۴۷ - “هم پیمانی با جبعونیان”
- ۴۸ - “تقسیم کنعان”
- ۵۰ - “ده یکها و هدایا”
- ۵۱ - “خداوند نگاهدارنده فقیران است”
- ۵۲ - “اعیاد سالانه”
- ۵۳ - ” داوران نخستین ”
- ۵۶ - “سامسون”
- ۵۵ - “سموئیل کوچک”
- ۵۶ - ” عیلی و پسرانش”
- ۵۷ - “تابوت عهد به دست فلسطینیان میافتد”
- ۵۸ - “مدرسه انبیا”
- ۵۹ - “نخستین پادشاه اسرائیل”
- ۶۰ - “گستاخی شاؤل”
- ۶۱ - “برکناری شاؤل”
- ۶۲ - “تدهین داود”
- ۶۳ - “داود و جلیات”
- ۶۴ - “داود گریزان”
- ۶۵ - “جوانمردی داود”
- ۶۶ - “مرگ شاؤل”
- ۶۷ - “جادوگری دیرینه و امروزه”
- ۶۸ - “داود در صقلغ”
- ۶۹ - “داود بر تخت مینشیند”
- ۷۰ - “پادشاهی داود”
- ۷۱ - “گناه و توبه داود”
- ۷۲ - “شورش آبشالوم”
- ۷۳ - “واپسین سالهای داود”
Search Results
- Results
- Related
- Featured
- Weighted Relevancy
- Content Sequence
- Relevancy
- Earliest First
- Latest First
- Exact Match First, Root Words Second
- Exact word match
- Root word match
- EGW Collections
- All collections
- Lifetime Works (1845-1917)
- Compilations (1918-present)
- Adventist Pioneer Library
- My Bible
- Dictionary
- Reference
- Short
- Long
- Paragraph
No results.
EGW Extras
Directory
۷۲ - “شورش آبشالوم”
این بخش براساس دوم سموئیل بابهای ۱۳ تا ۱۹ نوشته شده است.PA 678.1
“چهار چندان باید بپردازد!” این همان مجازاتی بود که خود داود، پس از شنیدن تمثیل ناتان نبی بر زبان رانده بود؛ پس بر طبق مجازاتی که خود در نظر گرفته بود میبایست کیفر ببیند. باید داغ چهار تن از پسران خود را میدید، و مرگ هر یک نتیجه گناه پدر محسوب میگردید.PA 678.2
داود اجازه داده بود که نخستین گناه شرمآور آمنون، نخستین فرزند وی، بی مجازات و بی توبیخ باقی بماند، قانون میگفت مجازات زناکار مرگ است، و گناه غیرطبیعی آمنون، او را دوچندان گنااهکار میساخت. اما داود که خود را از بابت گناه خود محکوم و مقصر میدانست، نتوانست عدالت را در مورد قانونشکن اجرا نماید. به ملالت دو سال تمام آبشالوم که نگاهبان مسلم خواهری که به زشتی و خطا با او رفتار شده بود، نقشه انتقام خود را پنهان نگاه داشت تا بلکه در نهایت از بهترین موقعیت استفاده برد. در جشنی که پسران شاه در آن مست و مدهوش بودند، آمنون زانی به فرمان برادرش به هلاکت رسید.PA 678.3
تا اینجا دوچندان از مجازات داود اجرا گشته بود. پیام هراسانگیز را برای او بردند: “آبشالوم همه پسران پادشاه را کشته و یکی از ایشان باقی نمانده است. پس پادشاه برخاسته، جامه خود را درید و به روی زمین دراز شد.” پسران پادشاه وحشتزده به اورشلیم بازگشتند و حقیقت را بر پدرشان فاش ساختند؛ تنها آمنون به قتل رسیده بود؛” نالهشان برخاست و گریستند؛ و هم پادشاه و هم خادمینش به تلخی گریستند.” اما آبشالوم به نزد تلمای، پادشاه جشور، که پدر مادر وی بود، گریخت. PA 678.4
آمنون همچون دیگر پسران داود، در خودخواهی آزاد گذاشته شده بود. وی در پی ارضای هر اندیشه و هوسی بود که از ذهنش میگذشت، بیآنکه به دستورات خداوند واقعی نهد. با وجود گناه بزرگش خداوند او را برای مدت مدیدی تحمل نمود. به مدت دو سال به او فرصت توبه داده شد، لیکن وی به گناه ورزیدن ادامه داد. و بار گناه او در نهایت به قیمت از دست دادن جانش تمام شد، تا به انتظار محاکمه و داوری هراسناکش نشیند. PA 678.5
داود در مورد تنبیه جنایت آمنون کوتاهی ورزیده بود، و به واسطه بیایمانی پادشاه و پدر، و نیز بیتحملی پسر، خداوند اجازه داد تا حوادث روند طبیعی خود را طی کنند؛ بنابراین از عمل آبشالوم جلوگیری نکرد. هنگامی که والدین در تنبیه شرارتهای فرزندان خود کوتاهی میورزند، خداوند خود مهار امور را به دست میگیرد. قدرت بازدارنده او که در یک آن عوامل شیطان را خلع ید مینماید، در یک زنجیره پیوسته از شرایط ویژه، گناه را با گناهی دیگر مجازات مینماید.PA 679.1
نتایج سهلانگاری شرورانه و ناعادلانه داود در مورد آمنون خاتمه نیافتند. زیرا از این مرحله به بعد بود که بیزاری آبشالوم از پدر آغاز گردید. پس از گریختن آبشالوم به جشور، داود که احساس مینمود. جنایت فرزندش نیازمند مجازات است، از باز گشت وی جلوگیری نمود، و همین امر به جای کاهش پلیدیها، منجر به افزایش شرارتهای لاینحل گردید که شاه در آنها درگیر شد. آبشالوم پرتکاپو، جاهطلب و بیاعتنا به اصول اخلاقی، در تبعید، از شرکت در امور سلطنت بازمانده بود، پس خیلی زود خود را مهیای تمهیدات خطرناکی ساخت.PA 679.2
در پایان سال دوم بود که یوآب بر آن شد تا پدر و پسر را آشتی دهد. برای نیل بدین منظور، وی از خدمات زنی از اهالی تقوع بهرهمند گردید که از او به خردمندی نام برده میشد. زن که از یوآب دستورالعملهای خود را دریافت نموده بود، به حضور داود آمده، این چنین وانمود کرد بیوهای است که تنها دو پسرش مایه آسایش و حمایت او بودهاند. یکی از آنان در نبردی دیگری را به هلاکت رسانده بود، و اکنون همه خویشان خواستار سپردن وی به دست جلاد شده بودند تا خونبهای برادر باشد. مادر چنین گفت: به این طور اخگر مرا که باقی مانده است، خاموش خواهند کرد، و برای شوهرم نه اسم و نه اعقاب بر روی زمین واخواهند گذاشت. “احساسات پادشاه از این درخواست تحت تأثیر واقع شد، پس به زن اطمینان داد که قدرت سلطنت از پسر وی حمایت خواهد نمود. PA 679.3
زن تقوعیه پس از آن که از وعدههای مکرر برای امنیت فرزند خود آسوده گشت، از پادشاه تقاضای شکیبایی نمود و اظهار نمود که شاه همچون کسانی سخن گفته است که خود را تقصیرکار میدانند، آنگونه که گویی فرزند تبعیدی خود را دیگر به خانه نخواهد آورد. وی گفت. “زيرا ما باید البته بمیریم و مثل آب هستیم که به زمین ریخته میشود، و آن را نتوان جمع کرد، و خدا جان را نمیگیرد بلکه تدبیرها میکند تا آواره شدهای از او آواره نشود.” چنین تصویر لطیف و مؤثری از محبت خداوند نسبت به گناهکار، گواه مسلمی از آشنایی اسرائیلیان با حقایق عظیم رستگاری و فدیه میباشد. پادشاه که خود نیز نیازش را به محبت خداوند احساس مینمود، نمیتوانست در برابر این خواسته مقاومت نماید. فرمان به یوآب داده شد “حال برو و آبشالوم جوان را باز آور.” PA 679.4
به آبشالوم اجازه داده شد تا در اورشلیم بماند، اما حق نداشت در دربار ظاهر شده، یا به حضور پدرش بیاید. داود تدریجاً نتایج سهلانگاریهای خود درباره فرزندان خود را درک کرد؛ پس از آنجا که پسر زیبا و مستعد خود را از صمیم دل دوست میداشت، احساس نمود ابراز بیزاری از چنین جنایتی به عنوان درسی برای هم آبشالوم و هم قوم ضروری مینماید. آبشالوم دو سال را به خانهنشینی سپری نمود، لیکن از حضور در دربار منع شد. خواهرش نیز با وی همخانه بود، و حضورش یادآور آن خطای ناجوانمردانه و بازگشتناپذیری بود که سالها رنجش داد. در نظر عموم، شاهزاده بیشتر قهرمان تلقی میشد تا متجاوز. وی که از این امتیاز سود میجست، بر آن شد تا دل قوم را با خود همراه گرداند. حضور وی در ملاءعام در حکم پیروزیاش در چشمان شاهدان بود.” و در تمام اسرائیل کسی نیکمنظر و بسیار ممدوح مثل آبشالوم نبود که از کف پا تا فرق سرش در او عیبی نبود. خردمندی پادشاه نبود که مردی همچون آبشالوم که جاهطلب، و آتشیمزاج بود، را به حال خود رها نماید تا دو سال تمام در خانه تنها بماند و با نارضایتی در خود تعمق نماید. عمل داود مبنی بر اجازه بازگشت آبشالوم به اورشلیم و ممانعت از حضور وی در دربار، به نفع فرزند و موجب جلب همدردی مردم گردید. PA 680.1
به نظر میرسید داود که همواره خاطره تخطی از قانون را در برابر چشمانش داشت، از لحاظ اخلاقی ناتوان گشته است؛ او ضعیف و مردد شده بود، در حالی که پیش از گناه، دلیر و مصمم بود. نفوذش بر مردم کاهش یافته بود، همین امر به پسرش فرصت داد تا نقشه خود را طراحی نماید.PA 680.2
با استفاده از نفوذ یوآب، آبشالوم موفق شد دوباره در حضور پدرش آمد و شد داشته باشد؛ اگرچه به ظاهر آشتی و دوستی برقرار بود، اما همچنان به اجرای طرح و توطئه جاهطلبانه خود ادامه داد. اکنون تقریباً یک دولت سلطنتی در اختیار داشت و از اسبها و ارابههای جنگی و نیز پنجاه مرد که پیشاپیش وی میدویدند، بهرهمند بود. هنگامی که پادشاه در سراشیبی بازنشستگی و عزلتنشینی قرار گرفت، آبشالوم با پشتکار و جهد فراوان در پی جلب مساعدت مردم برآمد. تأثیر بیمیلی و بیارادگی داود به زیردستان وی نیز سرایت نمود. رخوت و سهلانگاری تبدیل به ویژگیهای حکومت عدالت گردیدند. آبشالوم با مهارت هر ونه علت نارضایتی را به سود خود تغییر جهت داد. روز به روز میشد این مرد جوان را که از تبار شاهان بود، در آستانه دروازه شهر دید، یعنی درست همان جایی که خیل ملتمسین در انتظار بودند تا گناهانشان را به جهت بخشایش اعلام نمایند. آبشالوم با آنان آغاز به معاشرت مینمود و به دردهایشان گوش فرا میداد، با آنها برای مشکلانشان همدردی مینمود و از ناکارآمدی حکومت اظهار تأسف میکرد. شاهزاده که بدین ترتیب به داستانهای مردمان اسرائیل گوش میداد، در پاسخ میگفت: “ببین، کارهای تو نیکو و راست است لیکن از جانب پادشاه کسی نیست که تو را بشنود.” و سپس اضافه میکرد: ” کاش که در زمین داور میشدم و هر کسی که دعوا یا مرافعهای میداشت، نزد من میآمد و برای او انصاف مینمودم و هنگامی که کسی نزدیک آمده، او را تعظیم مینمود، دست خود را دراز کرده، او را میگرفت و میبوسید.”PA 680.3
نارضایتی که از دولت به جهت این رخنهها و تأثیرات ماهرانه شکل گرفته بود، به سرعت گسترش یافت. همه آبشالوم را به زبان و دل میستودند. در مجموع همه او را وارث سلطنت محسوب مینمودند؛ مردم با غرور به او مینگریستند و وی را شایسته این مقام والا میدانستند. مردم میخواستند که او بر تخت نشیند.” پس آبشالوم دل مردان اسرائیل را فریفت،” با این وجود پادشاه که مقهور عواطف پدرانه خویش بود، چشم بر این حقایق بسته بود و این اقدامات هیچ سوءظنی در دل او نیانگیختند. داود شاهزادگی آبشالوم را به عنوان افتخاری برای دربار خود میپنداشت و آن را نشانهای از تحکیم آشتی و مصالحهشان میدانست. PA 681.1
زمانی که افکار مردم برای حوادثی که در آینده تکوین مییافت آماده میشد، آبشالوم مردان برگزیدهای را در خفا به سوی کلیه قبایل روانه ساخت تا هماهنگیهای لازم جهت یک انقلاب را هماهنگ نماید. اکنون زمان آن رسیده بود که ردای تقدس مذهبی به کار گرفته شود تا نقشههای خائنانه وی را مستور نماید. ادای نذری که مدتها پیش در زمان تبعید در خبرون شده بود، بهانهای برای این مهم گردید، “مستدعی اینکه بروم تا نذری را که برای خداوند در حبرون کردهام، وفا نمایم، زیرا که بندهات وقتی که در جشور آرام ساکن بودم، نذر کرده، گفتم خداوندا مرا به اورشلیم بازآورد. خداوند را عبادت خواهم نمود.” پدر مشتاق که از پرهیزکاری فرزندش احساس آرامش مینمود، با دعای خیر او را روانه کرد. دیگر توطئه کامل شده بود. نقطه اوج دورویی او نه تنها برای بستن چشمان پادشاه که برای جلب اعتماد مردم تکوین یافته بود، تا بدین ترتیب آنان را به سوی طغیان بر علیه پادشاهی که برگزیده خداوند بود، رهبری نماید. PA 681.2
آبشالوم عازم خبرون شد، و “دویست نفر که دعوت شده بودند، همراه آبشالوم از اورشلیم رفتند، و ایشان با سادهدلی رفته، چیزی ندانستند.” این مردان که به همراه آبشالوم رفتند، اندک ظنی به تحریکاتی برای شورش علیه پدر داشتند. به محض رسیدن به خبرون، آبشالوم بلافاصله اخیتوفل را فراخواند که یکی از مشاوران ارشد داود بود، مردی که از شهرت بسیاری به جهت خردمندیاش برخوردار بود. همه بر این عقیده بودند که خردمندی وی به اندازه یک سروش الهی، خردمندانه و بیخطر است. اخیتوفل به توطئهگران پیوست، و حمایت وی از هدف آبشالوم ، موفقیت وی را مستحکمتر نموده، با این عمل بسیاری از مردان هم شأن خود را از سراسر سرزمین به سوی خود جذب نمود. همین که شیپور انقلاب شنیده شد، همه جاسوسان شاهزاده در سراسر کشور خبر پادشاهی آبشالوم را منتشر نموده، بسیاری از افراد قوم را به گرد او جمعآوری کردند. PA 682.1
در همین حال اعلام خطر به اورشلیم و پادشاه نیز رسید. داود به ناگهان از جای خود جست و دید که گسترش انقلاب تا به نزدیکی تاج و تخت او نیز رسیده است. پسر خود او پسری که او را دوست میداشت و معتمد وی بود در حال طراحی نقشهای برای غصب تاج و تخت از وی بود، در حالی که بیشک اکنون در پی قتل پدر نیز کار میکرد. داود در اوج خطر، افسردگی را که مدتها بود وجودش را فرا گرفته بود از خود دور ساخت، و با همان روحیه سالهای پیشین به رویارویی با این شرایط فوقالعاده پرداخت. آبشالوم مشغول جمعآوری لشکرش در خبرون بود، که تنها در فاصله بیست مایلی پایتخت قرار داشت. شورشها به زودی به دروازههای اورشلیم نیز میرسید. PA 682.2
داود از فراز کاخ خود به پایتخت نظری افکند “جمیل در بلندیاش و شادی تمامی جهان است. شهر پادشاه عظیم” (مزمور ۲:۴۸) از فکر قتل عام و به نابودی کشاندن این شهر به خود لرزید. آیا اگر از قوم خود درخواست کمک مینمود، هنوز به تاج و تخت وی وفادار میماندند و در برابر دشمن از پایتخت وی پاسدارای میکردند؟ آیا میبایست اجازه میداد اورشلیم در خون غرق گردد؟ او تصمیم خود را گرفت. وحشت مرگ نمیبایست بر شهر برگزیده سایه افکند. او نخست اورشلیم را ترک میکرد و پس از آن وفاداری مردم را آزموده، به آنان این فرصت را میداد تا به صف حامیان او بپیوندند. در یک چنین بحرانی، مسئولیت وی در برابر خداوند و قوم او این بود که از اختیارات و قدرتی که آسمان به او داده بود، پاسداری نماید. در صورت بروز درگیری، او به خدا ایمان داشت.PA 682.3
داود با غم و سرشکستگی از دروازههای اورشلیم گذشت- رانده شده تاج و تختش، از کاخش، از تابوت عهد خدا، به دست فرزند دلبندش، مردم در صفی طویل از پی او روان گشتند، گویی در مراسم عزاداری شرکت جستهاند. محافظان او که از کریتیان، فلیتیان و جتیان بودند و تعدادشان به ششصد تن میرسید، او را همراهی کردند. داود که شخصیتش عاری از خودخواهی بود، نمیتوانست اجازه دهد که این مردمان غریبه که در پی محافظت از وی بودند، خود را درگیر این ماجرا نمایند. شگفتیاش را از اینکه آنان باید خود را مهیای قربانی کردن خود در راه او نمایند، بیان نمود. سپس پادشاه خطاب به اتای جتی گفت: “تو نیز همراه ما چرا میآیی؟ برگرد و همراه پادشاه بمان زیرا که تو غریب هستی و از مکان خود نیز جلای وطن کردهای، دیروز آمدی پس آیا امروز تو را همراه ما آواره گردانم؟ و حال آنکه من میروم به جایی که میروم. پس برگرد و برادران خود را برگردان و رحمت و راستی همراه تو باد.”PA 683.1
اتای در پاسخ گفت: “به حیات خداوند و به حیات آقای پادشاه، قسم که هر جایی که آقایم پادشاه خواه در موت و خواه در زندگی باشد، بنده تو در آنجا خواهم بود.” این مردان دین خود را از بتپرستی به پرستش یهوه تغییر داده بودند، و اکنون شرافتمندانه وفاداری خود را با خدا و پادشاهشان به اثبات میرساندند. داود با دلی مملو از سپاس، و در موقعیتی که نابودی خود در آن میدید، فداکاری آنان را پذیرفت؛ پس همگی از نهر قدرون عبور کردند تا خود را به بیابان برسانند.PA 683.2
بار دیگر صف کاروانیان ایستاد. جمعی که ملبس به جامه مقدس کاهنان بودند، به آنها نزدیک میشدند. ” و اینک صادوق، تیز و جمیع لاویان با وی تابوت عهد خدا را میآوردند.” همراهان داود این امر را به فال نیک گرفتند. حضور آن نماد مقدس، در نظر آنان ضمانتی بود برای رهایی و پیروزی نهاییشان، برای مردم مایه دلگرمی بود که در صف پادشاه گام بردارند. غیبت تابوت اورشلیم، وحشت به دل طرفداران آبشالوم میافکند. PA 683.3
با دیدن تابوت، شادی و امید برای لحظهای به قلب داود آمد، اما چیزی نگذشت که افکار دیگری به ذهنش خطور کردند. به عنوان حاکم تعیین شده بر میراث خداوند، او رسماً مسئول بود. نه منافع شخصیاش، بلکه جلال خداوند و نیز خیریت قوم او باید از بالاترین اولویت در نظر پادشاه اسرائیل برخوردار میبودند. خدایی که میان کروبیان جای داشت، درباره اورشلیم گفته بود: “این است آرامگاه من تا ابدالاباد.”(مزمور 132: 14)، و بدون قدرت الهی نه کاهن و نه پادشاه، هیچ کس حق نداشت نماد حضور وی در میان قوم را از مکان انتقال دهد. داود میدانست قلب و حیات وی باید در هماهنگی با احکام الهی باشند. و گرنه تابوت جای آن که توفیقی به همراه آورد، بیشتر موجب تخریب میگردید. گناه بزرگ او دائماً در پیش رویش بود. او داوری خداوند را در این شرایط درک کرد. شمشیری که نباید از خانه او جدا میشد، از قیام کشیده شده بود، نمیدانست تا نتیجه تلاشهایش چه خواهد بود، به نفع او نبود که قانون مقدس خداوند را، که اراده حکومت الهیشان در خود جا داده بود، و نیز قانون اساسی قلمرو و اساس سعادتشان محسوب میگردید، از پایتخت قوم تغییر مکان مییافت. PA 684.1
به صادوق فرمان داد: “تابوت خدا را به شهر برگردان، پس اگر در نظر خداوند التفات یابیم مرا باز خواهد آورد، و آن مسکن خود را به منتشان خواهد داد. و اگر چنین گوید که از تو راضی نیستم، اینکه حاضرم هر چه در نظرش پسند آید، به من عمل نماید.”PA 684.2
و نیز افزود: “آیا تو پیشگو نیستی؟”-یعنی همان مردی که برگزیده خداوند است تا دستورات خداوند را به گوش قوم رساند؟”پس به شهر به سلامتی برگرد و هر دو پسر شما، یعنی احیمعص، و یوناتان پسر ابیتار، همراه شما باشند. بدانید که من در کنارههای بیابان درنگ خواهیم نمود تا پیغامی از شما رسیده، مرا مخبر سازد.” کاهنان با حضور در شهر و آگاهی از اهداف و حرکتهای شورشیان میتوانستند خدمت مؤثری برای او انجام داده، مخفیانه شاه را از طریق پسرانشان، احیمعص و یوناتان، مطلع نمایند.PA 684.3
همین که کاهنان به سوی اورشلیم بازگشتند، باز هم سایه تیره نومیدی بر همراهان داود سنگینی افکند. پادشاهشان فراری نشده بود، خودشان مطرود بودند، حتی تابوت خدا نیز آنان را رها کرده بود- آیندهشان به تیرگی وحشت و بدیمنی، رنگ شده بود.” و اما داود به فراز کوه زیتون برآمد و چون میرفت، گریه میکرد و با سرپوشیده و پای برهنه میرفت و تمامی قومی که همراهش بودند، هر یک سر خود را پوشانیدند و گریهکنان میرفتند. و داود را خبر داده گفتند: آخیتوفل، یکی از فتنهانگیزان، با آبشالوم شده است.” بار دیگر داود ناگزیر گردید که نتیجه گناهش را در این بحرانهای ببیند. پیوستن اخیتوفل به دشمنان، که از تواناترین و زیرکترین رهبران سیاسی بود، متأتر از بیآبرویی خانوادگیای بود که در ارتباط با گناه بتشبع رخ داد؛ زیرا که بتشبع نوه خود وی محسوب میگردید. PA 684.4
“و داود گفت: ای خداوند، مشورت اخیتوفل را حماقت گردان،” زمانی که بر فراز قله کوه رسیدند، شاه به دعا سجده کرد و از خداوند تقاضای برداشتن باری که بر جانش سنگینی میکرد را نموده، خاضعانه درخواست رحمت نمود. گویا خواستههاش در دم اجابت گردید. حوشای آرکی که مشاوری خردمند و توانا بود، و نیز دوستی حقیقیاش را با داود به اثبات رسانده بود، با جامه دریده و خاک بر سر به نزد شاه فراری و مخلوع گریخته بود. آنچنان که خداوند نشان داده بود، داود متوجه شد این مرد وفادار و دلپاک همان کسی است که برای خدمت به پادشاه در شوراهای پایتخت نیاز به او احساس میشد. حوشای به درخواست داود به اورشلیم بازگشت تا از آبشالوم تقاضای خدمتگذاری نموده، شورایی را که تحت رهبری آخیتوفل بود را مختل نماید. PA 685.1
شاه و همراهانش، با این نوری که در تاریکی درخشید، راه خود را به سوی شیبهای ترقی کوه زیتون ادامه دادند که مسیری بود صخرهای و بی آب و علف در اعماق درهها که در طول گذرگاههای سنگلاخی و پرشیب به سوی رود اردن میرفت. “و چون پادشاه به بحوریم رسید، اینکه شخصی از قبیله خاندان شاؤل مسمی به شمعی بن جیرا از آنجا بیرون آمد و چون میآمد، دشنام میداد. و به داود و به جمیع خادمان داود پادشاه سنگها میانداخت. و تمامی قوم و جمیع شجاعان به طرف راست و چپ او بودند. و شمعی دشنام داده چنین میگفت: دور شو، دور شو، ای مرد خونریز و ای مرد بلیعال! خداوند تمامی خون خاندان شاؤل را که در جایش سلطنت نمودی بر تو رد کرده، و خداوند سلطنت به دست پسر تو آبشالوم ، تسلیم نموده است؛ و اینک چون مردی خونریز هستی، به شرارت خود گرفتار شدهای.”PA 685.2
در زمان سعادت داود، کلام و عمل شمعی، از او شهروندی فاقد وفاداری نشان نداده بودند. اما به هنگام رنجوری پادشاه، این مرد بنیامینی حقیقت نهاد خود را آشکار میکرد. او تاج و تخت داود را محترم شمرده بود. اما به هنگام ضعف او را نفرین مینمود. او آنچنان به دیگران نگاه میکرد که گویی دیگران نیز همچون خودش خوار و خودخواه هستند، پس تحت تأثیر شیطان، نفرت خود را به کسی که تزکیه شده خداوند بود، آشکار کرد.PA 685.3
اتهامات شمعی بر علیه داود مطلقاً خطا بودند - اتهاماتی کینهجویانه و بی اساس، داود در مورد شاؤل مرتکب هیچ عمل خطایی نشده بود. هنگامی که شاؤل در اوج قدرت خود بود، و داود قدرت کشتن وی را داشت، تنها به بریدن دامن لباسش اکتفا نمود، او حتی خود را به خاطر این بیحرمتی به مسیح خداوند ملامت کرد. احترام مقدس داود به زندگی انسانها، حتی زمانی که خود همچون یک حیوان وحشی مورد تعقیب قرار داشت، یک گواه مسلم بود، روزی، هنگامی که در غار عدولام مخفی شده بود، افکارش به دوران آسودگی و آزادی زندگی کودکی خود بازگشته بود، در آن روز، آن فراری اظهار داشت: “کاش کسی مرا از چاهی که نزد بیت لحم است آب بنوشاند.” (دوم سموئیل 23: 23-۱۷). در آن روزگار بیت لحم در دست فلسطینیان بود؛ لیکن سه مرد نیرومند از گروه داود توانستند از نگهبانان عبور کرده، برای خشنودی وی، آب بیت لحم را بیاورند. داود نتوانست از آن آب بنوشد. فریاد برآورد: “ای خداوندا حاشا که من این کار را بکنم مگر این خون آن کسان نیست که به خطر جان خود رفتند؟ “سپس محترمانه آب را به عنوان هدیهای به جانب خداوند بر زمین ریخت. داود مرد جنگ بود، بیشتر زندگی او در میان صحنههای خشونت سپری شده بود؛ اما از میان همه کسانی که از این آزمون سخت بیرون آمدند، کمتر کسانی به اندازه داود کمترین تأثیر از سختدلی و بیاخلاقی را داشتند.PA 686.1
برادرزاده داود، ابیشای، که یکی از دلیرترین سرداران او بود، نمیتوانست توهینهای شمعی را تحمل نماید، پس گفت:“چرا این سگ مرده، آقایم پادشاه را دشنام دهد؟ مستدعی آنکه بروم و سرش را از تن جدا کنیم.” اما پادشاه او را از این کار بازداشت. او چنین گفت: “اینکه پسر من ... قصد جان من دارد و پس حال چند مرثیه زیاده این بنیامینی؟ پس او را بگذارید که دشنام دهد زیرا خداوند او را امر فرموده است. شاید خداوند بر مصیبت من نگاه کند و خداوند به عوض دشنامی که او امروز به من میدهد، به من جزای نیکو دهد.”PA 686.2
وجدان داود حقایق حقارتآمیز و تلخی را برای وی عیان میکرد. در حالی که جمعیت وفادار به او در شگفتی شدند که چگونه به ناگهان بخت او برگشت، این امر برای خود شاه هیچ اسرارآمیز نبود. او اغلب چنین لحظهای را پیشبینی مینمود. نمیدانست چرا خداوند این همه مدت گناه وی را تحمل نموده، کیفری که مستحق آن بود را به تأخیر نداخته است و اکنون این فرار شتابان و غمانگیز وی، پاهای برهنهاش، ردای پادشاهیاش که به کرباس تبدیل شده بود، سوگواری وزاریی که در کوهها پژواک مییافتند. همه و همه او را به یاد پایتخت عزیزش میانداختند. این مکانی که صحنه ارتکاب گناهش شده بود و همین که به خوبی و تحمل زیاد خداوند اندیشید، دیگر خود را نومید نمیدید. احساس کرد خداوند هنوز هم با او به رحمت رفتار خواهد نمود. PA 686.3
بسیاری اوقات خطاکاران برای بهانه آوردن به داستان داود اشاره مینمایند، اما چه معدود افرادی هستند که شکیبایی و خضوع داود را از خود بروز دهند! چه معدود کسانی که سرزنش و مجازات را با صبر و پایمردیای که او از خود نشان داد، تاب آورند! او به گناهش اعتراف کرده بود، و برای سالهای سال در پی انجام وظیفهاش همچون خادم وفادار خداوند عمل کرده بود، برای برپایی سلطنتش کوشش کرده بود، و این حکومت، تحت فرمانروایی وی، به قدرت و سعادتی دست یافت که تا آن روزگار نمونهای نداشت. مصالح عالی برای ساختن خانه خدا جمعآوری کرده بوده، و اکنون نتیجه همه تلاشهای زندگیاش را بربادرفته میدید؟ آیا باید نتیجه سالها رنج مقدس، کار سخت و فداکاری زمامداری به دست فرزند خائن و بیپروای او میافتاد که نه خداوند را جلال میداد و نه به فکر سعادت اسرائیل بود؟ چقدر میتوانست طبیعی به نظر رسد که داود بر علیه خداوند به دلیل این مصیبت زبان به شکایت بگشاید! PA 687.1
اما او ریشه این مصائب را در گناه خود میدید. کلام میکاه نبی، همان روحی که قلب داود را ملهم نمود، الهامبخش او بود. ” گرچه در تاریکی بنشینم، خداوند نور من خواهد بود و غضب خداوند را متحمل خواهیم شد. زیرا به او گناه ورزیدهام تا او دعوی مرا فصل کند و داوری مرا به جا آورد.” (میکاه 7؛ 8، 9). و خداوند داود را به حال خود رها نکرد. در این بخش از تجربیات وی، هنگامی که مورد بیرحمانهترین توهینها و اتهامات قرار میگیرد. فروتنی، تواضع، بخشندگی و اطاعت خود را نشان میدهد، و همین امر یکی از شریف ترین تجربیاتی است که تاکنون متحمل شده است. به واسطه تحمل تلخی تحقیر ظاهری، حاکم اسرائیل هرگز تا آن زمان، تا بدین اندازه، در نظر آسمان بزرگ نبود. PA 687.2
اگر خداوند اجازه میداد داود به زندگی خود با گناه، بی آنکه ملامت کرده، ادامه دهد، و نیز اگر او را در هنگام تخطی از فرامین الهی، سعادتمند بر تختش نگاه می داشت، شاید شک و کفر بهانههایی مییافتند تا با استناد به داستان داود، مذهب کتاب مقدس را مورد سرزنش قرار دهند. اما در خلال تجربهای که داود را به خود مشغول ساخت، خداوند نشان میدهد که هرگز گناه و بهانه را برنمیتابد، و نیز تاریخچه داود ما را قادر میسازد تا فرجام بزرگی را که خداوند برای برخورد با گناه در نظر دارد، به عینه ببینیم؛ این توانایی را به ما میدهد تا حتی در میان تلخترین داوریها، تدابیر اهداف خداوند را که از رحمت و احسان او سرچشمه میگیرند، درک کنیم. خداوند کاری کرد که داود متحمل رنج ضربات عصا بر جانش گردد، اما او را نابود نکرد. کار بوته آزمایش این است که تصفیه نماید، نه اینکه تخریب به بار آورد. خداوند میفرماید: “اگر فرایض مرا پشت کنند، و اوامر مرا نگاه ندارند، آنگاه معصیت ایشان را به عصا تبدیل خواهم نمود و گناه ایشان را به تازیانه، لیکن رحمت خود را از او برنخواهیم داشت و اصالت خویش را باطل نخواهم ساخت.” (مزمور 89: 31، ۳۳).PA 687.3
چیزی از عزیمت داود از اورشلیم نگذشته بود که آبشالوم و ارتشش وارد شدند و بی هیچ زحمتی استحکامات شهر را به تصرف خود درآوردند. حوشای در میان نخستین کسانی بود که برای تهنیت به پیشواز شاه غاصب بشتافتند، آنچنان که آبشالوم از ورود دوستان و مشاوران قدیمی پدرش حیرتزده و خشنود گشت. او که تا این اندازه نقشههایش را موفق میدید و مشتاق تقویت موقعیت تاج و تخت خود و کسب اعتماد قوم بود، ورود حوشای به دربار خود را خوشآمد گفت.PA 688.1
اکنون دورتادور آبشالوم را ارتشی بزرگ فرا گرفته بود، لیکن این نیروها از مردانی که عموماً ناآزموده بودند، شکل گرفته بود. تا آن زمان این ارتش در هیچ نبردی شرکت نکرده بود. اخیتوفل به نیکی میدانست که موقعیت داود بسیار نومیدکننده است. اما بخش عظیمی از قوم هنوز دل با او داشتند؛ او جنگجویان خستهای در اختیار داشت که به پادشاه خود وفادار بودند، ولی این ارتش توسط سرداران مجرب و توانایی فرماندهی میشدند. آخیتوفل به خوبی آگاه بود که پس از فروکش کردن هیجانات به نفع شاه جدید، واکنشهایی برخواهند خواست. اگر احیاناً شورش شکست میخورد، این احتمال وجود داشت که آبشالوم بتواند با پدرش به مصالحه دست یابد؛ پس آنگاه آخیتوفل به عنوان مشاور ارشد، مقصر اصلی شورش قلمداد گشته،؛ سنگینترین مجازات برای وی در نظر گرفته میشد. برای اینکه کاری کند آبشالوم نتواند حرکات وی را ردگیری نماید، اخیتوفل به گونهای به آبشالوم مشورت داد تا هر گونه امکان مصالحه را در آینده از بین ببرد. این دولتمرد بیمرام و زیرک، آبشالوم را انگیخت تا گناه زنای با محارم را نیز به طرح جهنمی شورش بیافزاید. در پیش روی همه اسرائیل او میبایست بر طبق رسوم ملل شرقی، متعههای پدر خود را تصاحب نماید تا بدین ترتیب اعلام کند که جانشین واقعی، شاه پیشین است. آبشالوم این پیشنهاد بیشرمانه را پذیرفت. بدین ترتیب کلام خداوند درباره داود به انجام رسید، “اینک من از خانه خود بدی را بر تو عارض خواهم گردانید و زنان تو را پیش چشم روی تو گرفته، به همسایهات خواهم دادم...زیرا که تو این کار را به پنهان کردی، اما من این کار را پیش تمام اسرائیل و در نظر آفتاب خواهم نمود.” (دوم سموئیل ۱۱:۱۲ ،۱۲). این خداوند نبود که موجبات این رذالتها را فراهم آورد، بلکه به خاطر گناه داود، از به کاربردن قدرت خود برای جلوگیری از آن خودداری فرمود. PA 688.2
اخیتوفل به دلیل خردمندیاش در والاترین جایگاه قرار گرفت، اما از روشنبینیای که از جانب خداوند میآمد، بیبهره بود. “ابتدای حکمت، ترس از خداوند است.” ( امثال 9: 10)، و این چیزی بود که اخیتوفل فاقد آن بود، وگرنه غیرممکن میبود که اساس جانشینی تاج و تخت را بر زنای با محارم بگذارد. مردانی که قلبهای فاسدی دارند، براساس رذالتها طرح و توطئه میکنند، گویی هیچ مشبت غالبی وجود ندارد که طرحهای آنان را نقش بر آب نماید؛ اما “او که بر آسمانها نشسته است میخندند؛ خداوند بر ایشان استهزا میکند.”(مزمور 2: 4). خداوند اعلام میدارد: “و نصیحت مرا پسند نکردند، و تمامی توبیخ مرا خوار شمردند، بنابراین از میوه طریق خود خواهند خورد، و از تدابیر خویش سیر خواهند شد. زیرا که ارتداد جاهلان، ایشان را خواهد کشت و راحت غافلانه احمقان، ایشان را هلاک خواهد ساخت.” (امثال ۱: ۳۰-۳۲). PA 689.1
اخیتوفل که برای امینت خویش طرح خود را با موفقیت به اجرا درآورد، آبشالوم را با لزوم اقدام سریع بر علیه داود برانگیخت. و گفت: “مرا اذن بده که دوازده هزار نفر را برگزیده، برخیزم و شبانگاه داود را تعاقب نمایم. پس در حالتی که او خسته و دستهایش سست است، بر او رسیده، او را مضطرب خواهم ساخت و تمامی قومی که همراهش هستند، خواهند گریخت، و پادشاه را به تنهایی خواهم کشت. و تمامی قوم را نزد تو باز خواهم گردانید.” مشاورین پادشاه نیز این طرح را تأیید نمودند. اگر این چنین میشد، داود یقیناً به هلاکت میرسید، مگر اینکه خداوند مستقیماً برای نجات وی مداخله مینمود. اما خردی بالاتر از اخیتوفل مشهور، سررشته امور را به دست گرفته بودند.”زیرا خداوند مقدار فرموده بود که مشورت نیکوی آخیتوفل را باطل گرداند تا آنکه خداوند، یدی را بر آبشالوم برساند.” PA 689.2
حوشای را به این شورا فرانخوانده بودند، او نیز ناخوانده به آنجا نمیرفت. تا مبادا سوءظنهایی بر علیه خود، به عنوان جاسوس داود، برانگیزد. اما پس از اینکه اعضای مجلس پراکنده شدند، آبشالوم که احترام زیادی برای داوریهای مشاوران پدر قائل بود، طرح اخیتوفل را به حوشای ارائه نمود. حوشای دید اگر طرح پیشنهادی به عمل درآید، داود از دست خواهد رفت. پس در پاسخ گفت: “مشورتی که اخینوفل داده است، خوب نیست. و حوشای گفت: میدانی که پدرت و مردانش شجاع هستند و مثل خرسی که بچههایش را در بیابان گرفته باشند، در تلخی جانند؛ و پدرت مرد جنگ آزموده است، و شب را در میان قوم نمیماند. اینک او در حفرهای یا جای دیگری مخفی است.” استدلال او این بود که در صورت تعقیب نیروهای آبشالوم، آنان نخواهند توانست داود را به چنگ آورند، و اگر چنانچه متحمل شکستی شوند؛ این امر موجب از دست دادن روحیه آنان گشته، برای آبشالوم خسارت زیادی را به بار خواهد آورد. وی گفت: ” زیرا همه اسرائیل میدانند که پدر تو مرد زورآوری است و رفیقانش شجاع هستند.” پس نقشهای را که میشد خوشآمد روحیهای متکبر و خودخواه باشد که میخواهد قدرتش را به رخ دیگران بکشد، ارائه نمود: ” لهذا رأی من این است که تمامی اسرائیل از دان تا بئر شبع که مثل ریگ کنار دریا بیشمارند، نزد تو جمع شوند، و حضرت تو همراه ایشان برود. پس در مکانی که بر او یافت میشود بر او خواهیم رسید، و مثل شبنم که بر زمین فرو میریزد بر او فرود خواهیم آمد، و از او و تمامی مردانی که همراه وی میباشند، یکی هم باقی نخواهند ماند، و اگر به شهری داخل شود، آنگاه تمام اسرائیل طنابها به آن شهر خواهند آورد و آن شهر را به نهر خواهند کشید تا یک سنگ ریزهای هم در آن پیدا نشود.” PA 690.1
“پس آبشالوم و جمیع مردان اسرائیل گفتند: مشورت حوشای آرکی از مشورت اخیتوفل بهتر است. اما کسی میماند که هنوز فریب نخورده بود کسی که به وضوح نتایج این اشتباه مهلک آبشالوم را پیشبینی مینمود. اخیتوقل میدانست که هدف اصلی قیام از دست رفته است. میدانست هر اتفاقی میتواند آینده شاهزاده را رقم زند، پس هیچ امیدی برای مشاوری که شاه نو تاج را برای ارتکاب بزرگترین گناه انگیخته بود، وجود نداشت. آخیتوفل بود که آبشالوم را برای شورش تشویق نموده بود؛ به او منقورترین شرارتها را پیشنهاد کرده بود تا پدرش را بیحرمت نماید. مشورت داده بود که داود را به هلاکت رساند و نقشه این کار را خود طراحی نموده بود؛ او بود که آخرین رشته امید برای مصالحه پدر و فرزند را از هم گسسته بود؛ و اکنون شخص دیگری را به او ترجیح میدادند، حتی آبشالوم نیز چنین کرده بود. اخیتوفی خشمگین، نومید و حسود “برخاسته، به شهر خود به خانهاش رفت و برای خانه خود تدارک دیده، خویشتن را خفه کرد، و مرد.” این بود نتیجه خرد آن کسی که علیرغم همه عطایایی که به او داده شده بود، خداوند را به مشاورت خود برنگزید. شیطان انسانها را با وعدههای تملقآمیز به طمع میاندازد، اما در پایان هر جانی درک مینماید که: “مزد گناه مرگ است .” (رومیان ۶: ۲۳). PA 690.2
حوشای که از اجرای مشاورهاش توسط شاه دمدمی مزاج اطمینان نداشت، برای آگاه کردن داود، وقت را تلف نکرد تا به او بگوید بیدرنگ به آن سوی رود اردن بگریزد. حوشای برای کاهنانی که پسرانشان پیک پادشاه بودند، پیامی فرستاد : “اخیتوفل به آبشالوم و مشایخ اسرائیل چنین و چنان مشورت داده، و من چنین و چنان مشورت دادهام. پس حال ... امشب در کنارههای بیابان توقف منما، بلکه به هر طوری که توانی عبور کن، مبادا پادشاه و همه کسانی که همراه وی میباشند، بلعیده شوند.” PA 691.1
آن مردان جوان مورد سوءظن بودند و به همین سبب مورد تعقیب قرار گرفتند، با این وجود موفق شدند ماموریت خطرناک خود را به انجام برسانند. داود که پس از اولین روز قرار در غم و رنج به سر میبرد، پیامی را دریافت نمود که میگفت همان شب باید از رود اردن بگذرد، چرا که پسرش در پی هلاکت او بود. PA 691.2
این پدر و پادشاه که این چنین بیرحمانه و غیرمنصفانه با او رفتار شده بود، در این وضعیت خطرناک، چه احساسی میتوانست داشته باشد؟ “مرد زورآور دلیر”، مرد جنگ، یک پادشاه که کلامش قانون بود، کسی که پسرش به او خیانت ورزیده بود- همان پسری که او را دوست میداشت، با او مخالفت نکرد و به خطا به او اعتماد نمود- شاهی که به ناروا مردمش، که پیوندهای نیرومندی از جنس افتخار و بیعت با او داشتند، به او ظلم کرده، رهایش نموده بودند- پس داود با چه کلامی میتوانست احساسات جانش را بیرون بریزد؟ در تیرهترین لحظه آزمون، قلب داود با خدا ماند و چنین سرود: PA 691.3
“ای خداوند دشمنانم چه بسیار شدهاند!PA 691.4
بسیاری به ضد جان من میگویند؛ به جهت او در خدا خلاص نیست. سلاهPA 692.1
لیکن تو ای خداوند گرداگرد من سپر هستی،
جلال من و فرازنده سر من
به آواز خود نزد خداوند میخوانم،
و مرا از کوه مقدس خود اجابت مینماید. سلاه
آسوده میخوابم و دوباره بیدار میشوم،
زیرا خداوند مرا تقویت میدهد.
از کرورهای مخلوق نخواهم ترسید که گرداگرد من صف بستهاند...
نجات از آن خداوند است،
.
و برکت تو بر قوم تو میباشد.” (مزمور ۳: ۱ـ ۸).PA 692.2
داود و همه همراهانش- جنگاوران و دولتمردان، پیر و جوان، زنان و کودکان شبانه از رود خروشنده و ژرف اردن گذر کردند. “و تا طلوع فجر یکی باقی نماند که از اردن عبور نکرده باشد.”PA 692.3
داود و نیروهایش به سوی محتایم عقبنشینی کردند، که مسند سلطنت ایشبوشت بود. این شهر استحکامات بسیار نيرومندی برخوردار بود، که در محاصره یک منطقه کوهستانی قرار داشت که به هنگام بروز نبرد میتوانست برای عقبنشینی بسیار مفید باشد. این کشور از تدارکات و آذوقه بسیار مناسبی برخوردار بوده و مردمش با داود صمیمت قوی داشتند. در اینجا بود که طرفداران زیادی به او پیوستند، و در همین حین ثروتمندان قبایل آذوقه بسیار و دیگر اقلام مورد نیاز را برای او آوردند.PA 692.4
مشورت حوشای به مقصود خود دست یافته بود، که همانا فرصت دادن به داود بود برای فرار؛ اما نمیشد جلوی شاهزاده عجول و بیپروا را برای مدت طولانی گرفت، پسر به سرعت عازم تعقیب پدرش گشت. “و آبشالوم از اردن گذشت و تمامی مردان اسرائیل همراهش بودند. آبشالوم، عماسا، خواهزاده داود، ابیجال، را به سرفرماندهی نیروهایش منصوب نمود. ارتش او بزرگ بود، اما منظم نبود؛ این نیروها به سستی برای رویارویی با سربازان خسته پدرش آماده شده بودند.PA 692.5
داود نیروهایش را به سه دسته تقسیم نمود که تحت فرماندهی یوآب، ابیشای و اتای جتی قرار داشتند. هدف او این بود که ارتش را خود در میدان نبرد رهبری نماید؛ اما افسران ارتش، مشاوران و مردم به شدت به این تصمیم اعتراض نمودند. آنان چنین گفتند: “تو همراه ما نخواهی آمد! زیرا اگر ما فرار کنیم. درباره ما فکر نخواهند کرد؛ و اگر نصف ما بمیریم، برای ما فکر نخواهند کرد؛ و حال تو مثل ده هزار ما هستی. پس الان بهتر این است که ما را از شهر امداد کنی. پادشاه به ایشان گفت: آنچه به نظر شما پسند آید، خواهیم کرد.” (دوم سموئیل ۱۸ : 3، 4). PA 692.6
از فراز دیوارهای بلند شهر، صفوف طویل ارتش شورشی دیده میشد. غاصب را ارتش پهناوری همراهی مینمود که نیروهای داود در مقایسه با آن همچون دستهای از مردان جنگی به نظر میآمدند. اما همین که پادشاه به ارتش رقیب نظر افکند، در اندیشهاش، اولویت نه با تاج و تخت بود و نه با زندگی خودش، که در گرو نتیجه نبرد بود. قلب پدر مملو از عشق و افسوس برای فرزند طغیانگر خود بود. زمانی که ارتش او از دروازههای شهر به سوی میدان جنگ روانه شدند، سربازان وفادارش را با سخنانی تشویق کننده، دلگرم نموده، به آنان فرمود که با اعتماد به اینکه خداوند اسرائیل بدانان پیروزی عطا خواهد نمود، به پیش روند، اما حتی در این لحظه هم نمیتوانست عشقش را به آبشالوم سرکوب نماید. هنگامی که یوآب که فرماندهی نخستین ستون نیروها را به عهده داشت از مقابل پادشاه گذشت- کسی که فاتح صدها نبرد بود- سر مغرور خود را خم کرد تا واپسین پیام شاه را بشنود که با صدای لرزان میگفت: “به خاطر من برا آبشالوم جوان به رفق رفتار نمایید.” ابیشای و اتای نیز همین فرمان را دریافت نمودند “به خاطر من بر آبشالوم جوان به رفق رفتار نمایید.” اما هنگامی که به نظرشان آمد نگرانی پادشاه برای آبشالوم بیشتر از زندگی خودش، سلطنتش و حتی مردم وفادارش بوده، او را گرامیتر میدارد، آتش هیجان سربازان بر علیه فرزند نااهل بیش از پیش شعلهور گردید. PA 693.1
مکان نبرد، جنگلی بود در نزدیکی رود اردن، که عده بی شمار ارتشی أبتسالوم ادر آن، یک امتیاز منفی به شمار می أمد. در میان درختزارهای انبوه و باتلاقهای جنگل، این نیروهای بینظم، سردرگم و غیرقابل کنترل شدند. و قوم اسرائیل در آنجا از حضور بندگان داود شکست یافتند، و در آن روز کشتار عظیمی در آنجا شد و بیست هزار نفر کشته شدند” آبشالوم که روز شکست خود را میدید، پا به فرار گذاشت که به ناگهان سرش میان شاخسار درخت پر شاخ و برگی گیر کرد؛ قاطری که او بر آن سوار بود از زیر راکب خود رها شد و او بی هیچ کمکی همچون یک شکار در دست دشمن، در هوا معلق ماند. سربازی او را در این شرایط یافت که از ترس ناخشنودی پادشاه، جان ایشالوم را نگرفت، اما آنچه را که دیده بود به یوآب گزارش نمود. هیچ تردیدی نمیتوانست جلوی یوآب را بگیرد. او با آبشالوم دوستی داشت، دوبار موجبات آشتی او را با پدرش فراهم نموده بود، اما هر بار به اعتمادش بیشرمانه خیانت شده بود. اما اگر به خاطر امتیازاتی که آبشالوم به واسطه مداخلات یوآب کسب کرد، نبود، هرگز این شورش رخ نمیداد. یوآب قادر بود که با یک ضربه شمشیر، فتنهگر تمامی این شرارتها را به هلاکت رساند. “پس سه تیر به دست خود گرفته، آنها را به دل آبشالوم زد... و آبشالوم را گرفته، او را در حفره بزرگ که در جنگل بود، انداختند، و بر او توده بسیار بزرگ از سنگها افراشتند.” PA 693.2
بدین ترتیب فتنهگر شورش اسرائیل به هلاکت رسید. اخیتوفل نیز به دست خود کشتهنشده بود. پادشاهی آبشالوم که زیبایی شکوهمندش افتخار اسرائیل بود، در اوج جوانیاش به پایان رسید، پیکر بیجانش را به حفرهای انداختند، بر آن تودهای از سنگ گذاشتند تا نشانهای باشد بر ملامت جاودان، آبشالوم در هنگام حیات خود، مقبره باشکوه و گرانقیمتی را برای خود در وادی ملک بنا کرده بود، اما تنها یادگاری که برای او برپاداشتند، تودهای از سنگ در بیابان بود. اکنون که رهبر شورش کشته شده بود، یوآب دستور دمیدن شپیور را صادر کرد، که به علامت تعقیب لشکر فراری بود. پس از آن بیدرنگ پیکهایی را برای آگاهی پادشاه گسیل داشت.PA 694.1
دیدهبانانی که برفراز دیوارهای شهر ایستاده بودند و به میدان نبرد چشم دوخته، مردی را دیدند که به تنهایی به سوی آنان میدود. به زودی دومین مرد هم به چشم آمد. همین که اولینشان نزدیک شد، دیدهبان به پادشاه که در کنار دروازه انتظار میکشید، خبر داد، “دویدن اولی را میبینم که مثل دویدن اخیمعص ندا کرده، به پادشاه گفت: او مرد خوبی است و خبر خوب میآورد. او آخیمعص ندا کرده، به پادشاه گفت: سلامتی است. و پیش پادشاه رو به زمین افتاده، گفت: یهوه خدای تو متبارک باد که مردمانی که دست خود را بر آقایم، پادشاه، بلند کرده بودند، تسلیم کرده است.” آخیمعص از پاسخ دادن به پرسش مشتاقانه پادشاه مبنی بر اینکه: “ایا آبشالوم جوان در سلامت است؟”، طفره رفت.PA 694.2
دومین پیک نیز رسید، “برای آقایم، پادشاه، بشارت است، زیرا خداوند امروز انتقام تو را از هر که با تو مقاومت می نمود، کشیده است.” باز هم همان پرسش از لبان پادشاه شنیده شد: “آیا آبشالوم جوان در سلامت است؟” پیک که نمیتوانست بار سنگین این خبر را پنهان کند، در پاسخ گفت: “دشمنان آقایم، پادشاه، و هر که برای ضرر تو بر خیزد، مثل آن جوان باشد.” همین کافی بود. داود دیگر هیچ سؤالی نپرسید، با سری خمیده، “به بالاخانه دروازه برآمد و میگریست، و چون میرفت چنین میگفت: ای پسرم آبشالوم! ای پسرم، پسرم، آبشالوم! کاش که به جای تو من میمردم، ای آبشالوم، پسرم، ای پسر من!” PA 694.3
ارتش پیروز در راه بازگشت، به شهر نزدیک شد، و فریادهای ظفرمندانهاش در کوهها طنین افکندند. اما همین که از دروازه شهر عبور کردند، این فریادها در گلو خفه شد، پرچمها در دستها سست شدند، و جنگاوران با نگاههای خیره مانده و افسرده، بیشتر شبیه شکستخوردگان پیش رفتند چرا که پادشاه در آنجا نبود که به آنان خوشآمد گوید، بلکه به جای آن، صدای گریهاش از بالاخانه دروازه به گوش میآمد، “آه پسرم آبشالوم!ا” پسرم، پسرم، آبشالوم!” PA 695.1
“و در آن روز برای تمامی قوم ظفر به ماتم مبدل گشت، زیرا قوم در آن روز شنیدند که پادشاه برای پسرش غمگین است. و قوم در آن روز به آرامی به شهر داخل شدند، مثل کسانی که از جنگ فرار کرده، از روی خجالت دزدانه میآیند.” PA 695.2
آتش به جان یوآب افتاد. خداوند دلیلی برای پیروزی و شادی داده بود؛ بزرگترین شورش که تا به آن روز در اسرائیل روی داده بود، در هم شکست؛ و اکنون این پیروزی عظیم به سوگواری کسی بدل شده بود که جنایاتش به قیمت از دست رفتن خون هزاران مرد دلاور تمام شده بود. سردار گستاخ و بی نزاکت، راه خود را به سوی پادشاه گشوده، جسورانه گفت: “امروز روی تمامی بندگان خود را شرمنده ساختی که جان تو و جان پسران و دخترانت و او را نجات دادند؛ چون که دشمن خود را دوست داشتی و محبان خویش را بغض نمودی، زیرا که امروز ظاهر ساختی که سرداران و خادمان نزد تو هیچند و امروز فهمیدم که اگر آبشالوم زنده میماند و جمیع ما امروز میمردیم، آنگاه در نظر تو پسند میآمد. و الان برخاسته بیرون بیا و به بندگان خود سخنان دلآویز بگو، زیرا به خداوند قسم میخورم که اگر بیرون نیایی، امشب برای تو کسی نخواهد ماند، و این بلا برای تو بدتر خواهد بود از همه بلایایی که از طفولیت تا این وقت به تو رسیده است.” PA 695.3
داود از این سخنان سخت و بی رحمانهای که دل شکسته او را ملامت مینمودند، نرنجید. زیرا میدید که سردار وی راست میگوید، پس به سوی دروازه پایین رفت، آنگاه با سخنان تشویق کننده و ستایشآمیز، به سربازانش که از مقابل او رژه میرفتند، خوش آمد گفت....!PA 695.4