Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents

آرزوی اعصار

 - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    فصل 63—«پادشاه شما می آید»

    «ای دختر صهیون بسیار وجد بنما و ای دختر اورشلیم آواز شادمانی بده! اینک پادشاه تو نزد تو می آید. او عادل و صاحب نجات و حلیم می باشد و بر الاغ و بر کره بچه الاغ سوار است. » زکریا این واقعه را در آیات فوق پیشگویی کرد. آن نبوت حالا قرار است تحقق پیدا کند. او که این همه مدت احترامات شاهانه را رد کرد، حالا به عنوان وارث موعود تخت داوود، به سوی اورشلیم می آید.AA 557.1

    وقتی که مسیح پیروزمندانه به اورشلیم وارد شد، روز اول هفته بود. خلایقی که برای دیدن او در بیت عنیا جمع شده بودند، حالا مشتاق تماشای پذیرش او، او را همراهی می کردند. بسیاری از مردم برای برگزاری فصح، عازم آن شهر بودند که آنها نیز به جمعیت همراه عیسی ملحق شدند. به نظر می آمد که زمین و زمان هم شادی می کنند. درختان، برگ های سبز و تازه داشتند و عطر شکوفه ها فضا را پر کرده بود. حیات و شوق تازه ای به مردم جان بخشیده بود. امید به یک پادشاهی و کشور تازه، دوباره از همه می جوشید. عیسی به قصد ورود سواره به اورشلیم، دو نفر از شاگردان خود را برای آوردن یک الاغ و کره آن، اعزام کرد. نجات دهنده، به هنگام تولد، به میهمان نوازی بیگانگان متکی بود. آخوری که او را در آن خوابانیده بودند، محلی بود که برای استراحت، به امانت گرفته شده بود. حالا با اینکه آن رمه روی آن هزارتپه، از آن اوست، چون به هنگام ورود به اورشلیم به عنوان پادشاه آن، باید سواره باشد، به مهربانی یک بیگانه متکی است، بیگانه ای که حیوان مورد نیاز را می دهد. البته حتی در آدرس دقیقی که برای امانت گرفتن آن حیوان به شاگردان می دهد، الوهیت او آشکار است. همان طوری که او پیشگویی کرده بود، جمله «خداوند بدین احتیاج دارد.»، کافی بود تا خواسته آنها فوراً برآورده شود. عیسی، کره الاغ را که تا آن لحظه هیچ کس سوارش نشده بود، برای سوار شدن خود انتخاب کرد. شاگردان با شوری شادمانه، رداهای خود را روی حیوان انداختند و استاد خود را بر آن نشانیدند.AA 557.2

    تا اینجا، عیسی همیشه پیاده سفر می کرد و شاگردان در ابتدا که عیسی سخن از سواری گفت، تعجب کردند که چرا او در اینجا سواری را برگزیده است. البته وقتی که این افکار شادی بخش به سراغ آنها آمد که او حالا در آستانه ورود به پایتخت خود است تا خود را پادشاه اعلام و قدرت شاهانه خویش را اعمال کند، برق امیدی در دل هایشان درخشید. آنها وقتی برای آوردن آن حیوان می رفتند، این خیالات دور و دراز خود را در مسیر خویش با دوستداران عیسی در میان گذاشتند و علاوه بر اینکه شور و هیجان خود را به آن اطراف هم سرایت دادند، حد انتظارات مردم را به اوج رسانیدند.AA 558.1

    مسیح برای یک ورود پیروزمندانه، مشغول پیروی از یک سنت یهودی بود. الاغ، حیوانی بود که پادشاهان اسراییل هم سوارش می شدند، مطابق نبوت، مسیحا هم می بایستی سوار بر همان حیوان، وارد پادشاهی خود می شد. او هنوز روی کره الاغ ننشسته بود، که غریو پیروزمندانه مردم، فضا را پر کرد. خلایق او را به عنوان مسیحا، یعنی به خیال انها، پادشاه، درود می فرستادند. عیسی حال کرنش های مردم را قبول می کرد در حالی که پیش از این هرگز به کسی اجازه تعظیم نمی داد و شاگردان، این تغییر روش را مدرکی دال بر تعبیر خواب های شیرین خود شمرده، او را مستقر بر تخت سلطنت، مجسم می کردند. مردم داشتند معتقد می شدند که لحظه آزاد شدن آنها فرارسیده است. آنها در خیال خود تجسم می کردند که ارتش رم از اورشلیم رانده شده و اسراییل یک بار دیگر به ملتی مستقل تبدیل شده است. همه خوشحال و هیجان زده بودند؛ مردم در تعظیم کردن به او با یکدیگر رقابت می کردند. آنها نمی توانستند با شکوه و جلالی که در خور یک پادشاه است، از او استقبال کنند اما ستایش های قلبی خود را نثار او می کردند. آنها نمی توانستند هدایای گرانبهایی به او پیشکش کنند اما مسیر او را با رداهای خود برایش فرش کردند و همچنین برخی از شاخه های برگ دار زیتون و نخل را بدیده، راه را تزیین نمودند. آنها می توانستند بی آنکه موازین یک استقبال شاهانه را رعایت کنند، جشن پیروزی بگیرند اما شاخه های پربرگ نخل، یعی علامت پیروزی طبیعت را بریده و با هلهله و فریادهای هوشیعانا، آن شاخه ها را بالا و پایین می بردند.AA 558.2

    همان طور که جریان استقبال ادامه می یافت، جمعیت هم بیشتر می شد زیرا عده ای که تازه می شنیدند که عیسی دارد می آید، به شتاب، خود را به مسیر او می رسانیدند. رهگذران ، تند و تند به سراغ جمعیت می رفتند و می پرسیدند، این شخص ، کیست؟ این همه غوغا برای چیست؟ البته همه در مورد عیسی چیزهایی شنیده بودند و انتظار داشتند که او به اورشلیم برود اما در عین حال می دانستند که تا آن زمان، همه تلاش های دیگران را برای به تخت نشانیدن او، عقیم گذاشته است و حالا از اینکه می شنیدند عیسی همین شخص است، بسیار متعجب می شدند. آنها اظهار تعجب می کردند که چه چیزی باعث شده که این مردی که گفته بود پادشاهی او از جنس پادشاهی های این دنیا نیست، این چنین تغییر کرده است.AA 558.3

    اظهارات و سوالات آنها، در خروش پیروزی مردم، خفه می شد. آن جوش و خروش ها نه تنها از خلایق و اطراف عیسی بلکه در فواصل دور و نزدیک و تپه ها و دره های اطراف مسیر اورشلیم نیز شنیده و دیده می شد و طنین فریادها و هلهله ها همه جا را برداشته بود. و حالا سیل جمعیت به دروازه اورشلیم رسیده و خلایق آنجا نیز به آن پیوسته است. از خلایقی که جمع شده اند تا فصح را برگزار کنند، هزاران نفر به سوی عیسی می روند تا به او خوشامد بگویند. آنها با تکان دادن شاخه های نخل و سردادن سرودهای مقدس، از او استقبال می کنند. کاهنان در هیکل، کرنای عبادت عصر را به صدا در آورده اند اما فقط عده انگشت شماری در جلسه حاضر شده اند. مقامات شهر به یکدیگر هشدار می دهند که، «انگار همه مردم دنیا به دنبال او رفته اند »AA 559.1

    عیسی در طول حیات زمینی خود هرگز اجازه چنین تظاهراتی را نداده بود. او نتیجه چنین تظاهراتی را از قبل پیش بینی کرده بود و می دانست که چنین کاری به صلیب ختم می شود. البته این هدف او بود که بدین ترتیب و در ملاء عام ، خود را به عنوان نجات دهنده ارائه کند. او دلش می خواست توجه همه را به ایثاری جلب کند که مأموریت او را، مأموریتی را که برای جهان سقوط کرده داشت، مسجل می کرد. مقصود این بود که در حالی که مردم در اورشلیم گرد هم آمده اند تا فصح را جشن بگیرند، او، یعنی مصداق بره قربانی، داوطلبانه خود را به عنوان پیشکش برگزیند. کلیسای او در طول تمام قرن های آینده محتاج آن خواهد بود که مرگ وی به خاطر گناهان جهان را مورد تفکر و مطالعه عمیق قرار دهد. هر حقیقتی که به نحوی با مرگ او در ارتباط باشد، لازم است که بدون تردید، تحت رسیدگی واقع شود. با توجه به همین لزوم و احتیاج بود که چشمان همه مردم در آن لحظات می بایستی متوجه عیسی می بود زیرا حوادثی که از قبل از فداکاری عظیم او اتفاق افتاد، باید چنان باشند که همه نگاه ها را متوجه ذات آن فداکاری کند. طبیعی است که وقتی چنان تظاهراتی برای ورود او به اورشلیم انجام شود، دیدگان همه به سوی جریان سریع رفتن او به سوی صحنه نهایی، جلب خواهد شد.AA 559.2

    حوادثی که با این سواری پیروزمندانه مرتبط بودند، نقل هر محفل و موضوع هر گفتگویی می شدند و عیسی را در اذهان همه جا می دادند. پس از مصلوب شدن او، بسیاری از اشخاص، آن حوادث و ارتباط آنها را با محاکمه و مرگ او به خاطر می آوردند. آنها به سوی جستجو کشیده خواهند شد، جستجو در پیشگویی های انبیاء و قانع خواهند شد که عیسی همان مسیحا است، و آنگاه در همه سرزمین ها، ایمان آورندگان و تبدیل یافتگان افزایش خواهند یافت.AA 560.1

    منجی، در همین صحنه ورود پیروزمندانه ای که در زندگی زمینی خود داشت، می توانست با خیل فرشتگان آسمانی به میدان بیاید و همزمان، حکم خدا از آسمان شنیده شود، حکمی که ورود او را اعلام کند؛ اما چنین صحنه ای، با هدفی که برای مأموریت او در نظر گرفته شده بود، مغایرت داشت و مخالف قاعده ای بود که بر حیات او فرمان می راند. او قرعه فروتنی را پذیرفته بود و به آن وفادار ماند. بار انسانیت بر دوش او بود و او بایستی آن را می بُرد تا حیات او به ازای جهان داده شود.AA 560.2

    اگر در این روز، روزی که به نظر شاگردان روز کامیابی آنها بود، ابرهای غلیظ و سیاهی سراسر آسمان را می پوشانیدند، شاید ایشان می فهمیدند که آن نمایش شادمانه، چیزی نیست مگر مقدمه زجر و مرگ استاد آنها. با اینکه مسیح مکرراً به آنها گفته بود که قطعاً خود را فدا خواهد کرد، باز هم آنها در اوج احساس شادی و پیروزی، آن جملات حزن آور او را فراموش کرده، آینده او را کامرانی بر تخت سلطنت داوود می دیدند.AA 560.3

    گروه های مردم، یکی پس از دیگری به آن خیل عظیم اضافه می شدند و به جز عده معدودی، همگی تحت تأثیر آن فضا قرار گرفته، به اوج گرفتن آن هیاهویی که از این تپه به آن دره طنین می افکند، کمک می کردند. غریو شعارهای خلق، لحظه به لحظه اوج تازه ای می گرفت، «هوشیعانا، مبارک باد کسی که به نام خداوند می آید. مبارک باد ملکوت پدر ما داوود که می آید به اسم خداوند. هوشیعانا در اعلی علیین.»AA 560.4

    دنیا تا آن لحظه هرگز چنان استقبال پیروزمندانه ای حتی در مورد فاتحان مشهور سرزمین ها، به خود ندیده بود. بدیهی است که منظره صف هایی از اسیران گریان و قطارهایی از غنائم جنگی که نمایش دهنده بی باکی آن فاتحان بود، نمی تواند با لحظه ای از منظره آن استقبال شکوهمند، رقابت کند. البته در حول و حوش او، اسیرانی بودند که وی آنها را از اسارت شیطان رهایی داده بود، اسیرانی که خدا را به خاطر رهایی خویش درود می فرستادند.AA 560.5

    نابینایی بود که به دست او شفا یافته و حالا پیشاپیش همه راه افتاده بود. لالی بود که به برکت او گویا شده، اکنون رساتر از بقیه فریاد هوشیعانا سر می داد. مفلوج بود که به معجزه او راه افتاده، اینک غرق شادی، فعال تر از دیگران، شاخه نخل به دست، منجی را استقبال می کرد. بیوه ای بود که با کودکانش که به خاطر مرحمت های عیسی نام او را فریاد می کردند. جذامی بود که به لطف او طاهر گشته، حالا ردای پاک خود را در مسیر او پهن می کرد و او را خداوند جلال می خواند. مرده ای بود که به ندای روح بخش او از خواب مرگ برخاسته و اینک به آن سیل خروشان می پیوست. ایلعاذر بود که جسدش در قبر طعم فساد را چشیده اما به دم مسیحیایی او زنده گشته، اکنون شادان از قوت و فتوت شکوهمند او، افسار مَرکب منجی را می کشید.AA 561.1

    بسیاری از فریسیان، شاهد صحنه استقبال بودند و سوخته از حسادت و بداندیشی، منتظر بودند که ورق افکار عمومی به ضرر عیسی برگردد. آنها با تمام قدرت سعی کردند مردم را خفه کنند اما تلاش ها و ترفندهای ایشان فقط هیجان خلایق را دامن زد. آنها می ترسیدند که توده مردم از قدرت خود استفاده کرده، او را پادشاه اعلام کنند. آنها به عنوان آخرین تلاش، جمعیت را شکافته، خود را به منجی رسانیدند و با سرزنش و تهدید، او را مخاطب ساختند که، «ای استاد! شاگردان خود را نهیب نما!” آنها می گفتند که این تظاهرات پرغوغا، غیرقانونی است و مقامات، جلوی آن را خواهند گرفت. اما پاسخ عیسی، ایشان را خاموش کرد، «به شما می گویم اگر اینها ساکت شوند، هر آینه سنگ ها به صدا می آیند.» آن صحنه پیروزی را خود خدا مقرر کرده بود و توسط نبی پیشگویی شده بود علاوه بر اینکه انسان ضعیف تر از آن است که در مقابل هدف خدا بایستد، به فرض که انسان ها در اجرای نقشه او ناکام می ماندند، آن وقت بود که او با ندایی به سنگ ها فرمان می داد تا با هلهله و درود، پسر او را بستایند. همین که فریسیان خاموش شده عقب نشینی کردند، سخن زکریا از صدها گلو فریاد شد که، «ای دختر صهیون! بسیار وجد بنما و ای دختر اورشلیم! آواز شادمانی بده. اینک پادشاه تو نزد تو می آید. او عادل و صاحب نجات و حلیم می باشد و بر الاغ و بر کره بچه الاغ سوار است »AA 561.2

    هنگامی که سیل جمعیت به بلندای تپه رسید و می خواست به سوی شهر سرازیر شود، عیسی توقف کرد و جمعیت هم به پیروی از او ایستاد. اورشلیم در مقابل آنها و در نور آفتاب رو به غروب، شکوه ویژه ای داشت. ساختمان هیکل همه چشم ها را به خود جلب می کرد.AA 561.3

    هیکل، با آن وقار شکوهمند خود، از همه ساختمان های دیگر بلندتر بود و انگار با بلندای خود به آسمان اشاره کرده، مردم را به سوی خدای حقیقی، خدای زنده، فرا می خواند. هیکل، مدت های درازی مایه مباهات و عظمت قوم یهود بود. حتی رومیان هم به شکوه هیکل افتخار می کرده اند. یکی از پادشاهانی که توسط رومیان منصوب شده بوده، برای بازسازی و تزیین هیکل، با یهودیان همکاری کرده و امپراتور روم با هدایای گران قیمتی که می فرستد، ثروت هیکل را تأمین می کند. استحکام ، ثروت و ابهت هیکل، آن را به یکی از عجایب جهان مبدل کرده بود.AA 562.1

    حالا خورشید در حال غروب، داشت آسمان را طلایی و سرخ می کرد. اشعه زرین آفتاب، دیوارهای مرمری سفید یکدست هیکل را رنگ طلا می زد و سرستون های طلایی را برق می انداخت. از ارتفاع تپه ای که عیسی و پیروانش روی آن ایستاده بودند، هیکل مثل بنای عظیمی بود که از برف ساخته شده و با کنگره های زرین تزئین شده است. ورودی هیکل مزین به تاکی بود از جنس طلا و نقره که سازندگان چیره دست آن، انبوهی از برگ های سبز و خوشه های انگور برای آن ساخته بودند. منظور از ساخت آن تاک این بود که اسراییل را درخت برکت یافته ای معرفی کنند. طلا، نقره و برگ های مصنوعی خوش رنگی که تازگی طبیعت را به یاد می آورد، به طرز استادانه و بی نظیری در هم ادغام شده، تاکی را مجسم می کردند که زیبایی آن ستون های هیکل را آراسته، دور آنها پیچیده و به سوی بالا رفته بود. پیچک های ظریف طلای آن درخت، به تزیینات ستون ها چنگ انداخته بودند و حالا در پرتو آفتاب مغرب، آن تاک چنان باشکوه بود که انگار انواری از بهشت بر آن تابیده است.AA 562.2

    عیسی به آن منظره خیره شده و جمعیت، که ناگهان به آن چشم انداز زیبا مشرف شده بود، فریادها را فرو خورد. همه چشم ها به منجی دوخته شد و همه انتظار داشتند همان احترامی را که برای منظره اورشلیم قائل هستند، در سیمای او ببینند.AA 562.3

    اما انتظار انها بر نیامد و در عوض، شاهد ابر غمباری شدند که سیمای عیسی را پوشانید. مردم متعجب و مأیوس از مشاهده اشک های عیسی و بدن او که مثل درختی در تندباد، تکان می خورد، شنیدند که ناله آمیخته به دردی چنان از لب های لرزان او بیرون آمد انگار که از عمق یک قلب شکسته خبر می دهد.AA 562.4

    این منظره، برای فرشتگانی که فرمانده محبوب خود را دستخوش اشک و غم می دیدند، چه منظره ای بوده است!AA 562.5

    این منظره، برای خلایق سرمستی که با غریو پیروزی و رقصانیدن شاخه های نخل او را به سوی شهر مشایعت می کردند چه منظره ای بوده است، شهر شکوهمندی که به خیال آن مشتاقان، او می رفت که در آن بر تخت بنشیند! عیسی بر سر قبر ایلعازر نیز گریه کرده بود اما آن گریه، گریه ای خدایی بود، گریه ای برای لعنت مرگ، مرگی که انسان به آن دچار شد. اما این حزن ناگهانی، به نوای سوگوارانه ای می مانست که در وسط یک همخوانی بزرگ پیروزی نواخته شود. در میانه میدان یک شادمانی بزرگ، درست همان موقع که همه دارند به پادشاه اسراییل کرنش می کنند، او دارد اشک می ریزد آن هم نه اشک خاموش شوق بلکه اشک توأم با ناله هایی که از اندوه بر می خیزند. اندوهی که بر آن چیره نمی تواند شد. غم سنگینی بر خلایق چیره شد. آوای شادی، دیگر از دوردست ها هم قطع شده بود. بسیاری به گریه افتادند، گریه ای که علت درست آن را نمی دانستند.AA 563.1

    اشک های عیسی، به خاطر آن نبود که او در آستانه محنت قرار داشت. جتسیمانی، یعنی همان جایی که واهمه یک ظلمت غلیظ به زودی در آنجا بر او سایه می افکند، در تیررس نگاه او بود. او می توانست دروازه گوسفند را هم ببیند، یعنی همان دروازه ای که قرن ها بود حیوانات را از آن عبور می دادند و همچنین حیواناتی را که قرار بود قربانی و تقدیم شوند. آن دروازه به زودی برای او باز می شد، برای او که اصلی ترین قربانی است، برای او که قربانی گناهان جهان شد و در عین حال همه آن قربانی ها و تقدیمی ها برای اوست. جلجتا، صحنه ای که به زودی در آن عذاب می کشید نیز چندان از آنجا دور نبود. با تمام این ها، یادآوری آن مرگ بی رحمانه نبود که منجی را به گریه انداخت و روح او را چنان آزرد که ناله سر داد. او کسی نبود که به خاطر خود غصه بخورد. آن روح ممتاز از خود گذشته، روحی نبود که تا به یاد عذاب کشیدن خود بیفتد، واهمه کند. این منظره اورشلیم بود که دل عیسی را می سوزانید، اورشلیمی که پسر خدا را رد کرد، محبت او را حقیر شمرد، از سر فرود آوردن در مقابل معجزات پرقدرت او خودداری کرد و نهایتاً جان او را گرفت. او می دید که اورشلیم در گناه است، گناه رد کردن منجی خود، در حالی که تنها کاری که می بایستی بکند این بود که او را قبول کند، کسی را که می توانست زخم های اورشلیم را شفا دهد. او آمده بود که اورشلیم را نجات دهد؛ چگونه می توانست آن شهر را رها کند؟ اسراییل یک قوم محبوب بود، خدا هیکل اورشلیم را مسکن خود کرده بود؛ اورشلیم، «جمیل در بلندی اش و شادی تمام جهان » (مزمور 48 : 2)، خوانده شده است.AA 563.2

    بیش از یک هزار سال است که مسیح، مانند پدری که از تنها فرزندش مراقبت می کند، با دلسوزی تمام، اورشلیم را زیر چتر حمایت خود گرفته است. در همان هیکل اورشلیم است که انبیاء، اخطارهای اکید خود را بر زبان رانده اند. در همانجاست که شعله های مذبح های بخور، همراه دعاهای عبادت کنندگان به بالا، به سوی خدا، روان بوده است. در آنجا خون حیوانات که به رمز، خاصیب خون مسیح را بیان می کرده بر زمین جاری بوده است. در آنجه یهوه بر سریر رحمت، جلال خود را اعلان کرده است. در آنجا کاهنان منصب داشته اند و شکوه تمثیلی و مراسم مذهبی، قرن ها وجود داشته است اما تمام اینها باید پایانی داشته باشند.AA 564.1

    عیسی دست خود را بلند کرد، دستی که آن همه بیمار و رنجبر را برکت داده بود، عیسی همان دست را به سوی آن شهر محکوم تکان داد و با صدایی که از شدت غم بریده بریده از دهان او خارج می شد، بانگ زد که، «اگر تو نیز می دانستی هم در این زمان خود، آنچه باعث سلامتی تو می شد! ...» در اینجا منجی مکث کرد و مطلب را نگفته گذاشت، شاید او می خواست بگوید در صورتی که اورشلیم کمک خدا را قبول می کرد، چه موقعیتی می یافت، کمکی که خدا می خواست به آن بکند این بود که پسر محبوب خود را به آن هدیت کند. اگر اورشلیم از امتیازاتی که برای درک مطلب داشت، استفاده می کرد و مطلب را می فهمید، به نوری که از آسمان برایش فرستاده بود، اعتنا می کرد و آن وقت، در نیک بختی سرآمد همه، چنان جلال پیدا می کرد که ملکه ممالک می گشت و با قدرتی که خدا به آن می داد، در آزادی می زیست. در آن صورت، با استحکامی که می یافت، لازم نبود هیچ سرباز مسلحی در دروازه های آن بایستد، در باروهای آن، باد، پرچم های رومی را به اهتزاز در نمی آورد. آن سرنوشت افتخار آمیز در صورتی نصیب اورشلیم می شد که نجات دهنده خود را می پذیرفت، نجات دهنده ای که پسر خدا بود و آن برکت ها را در او ریشه داشتند و او حالا در آستانه ورود به اورشلیم، همین حقایق را در پیش چشم داشت. او می دید که اورشلیم، می تواند از طریق او، از شر دمل های چرکین خود راحت، از اسارت آزاد و پایتخت توانمند زمین گردد. در آن صورت، کبوتر صلح از فراز باروهای آن به مقصد همه ملل و اقوام پرواز خواهد کرد. در آن صورت، اورشلیم تاج جلال جهان می شود.AA 564.2

    اما آن منظره زیبایی که اورشلیم می توانست به دست آورد، از پیش چشم منجی محو شد زیرا او می دانست که اورشلیم، حالا زیر یوغ روم است.AA 564.3

    خدا با اخم به آن می نگرد و به خاطر مکافات اعمال خود محکوم به فناست. «لیکن الحال از چشمان تو پنهان گشته است. زیرا ایامی بر تو می آید که دشمنانت بر گرد تو سنگرها سازند و تو را احاطه کرده، از هر جانب محاصره خواهند نمود و تو را و فرزندانت را در اندرون تو بر خاک خواهند افکند و در تو سنگی بر سنگی نخواهند گذاشت زیرا که ایام تفقد خود را ندانستی.»AA 565.1

    مسیح آمد که اورشلیم و فرزندان آن را نجات دهد؛ اما غرور فریسیانه، ریاکاری، حسادت و بدخواهی از رسیدن او به منظور، جلوگیری کرد. عیسی از بار مجازاتی که اورشلیم محکوم به فنا می بایستی می کشید، اطلاع داشت. او اورشلیم را می دید که در اطرافش حلقه زده و مردم محاصره شده آن در چنگال قحطی و مرگ اسیر هستند، والدین و بچه هایی که هنوز زنده اند از گوشت فرزند مرده خانواده تغذیه می کنند و آخرین تکه های لاشه او را از چنگ یکدیگر در می آورند چرا که دیو درنده گرسنگی، عواطف طبیعی را از آنان ربوده است. او می دید که یک دندگی یهودیان یعنی همان لجاجتی که خود را نشان داد و نگذاشت نجات او را قبول کنند، نمی گذارد که آنها با ارتش های مهاجم به توافق برسند. او تپه جلجتا را می دید، تپه ای که قرار بود خود او در آنجا بالا برده شود، او آن تپه را می دید که آن قدر صلیب روی آن نصب شده است که انگار جنگلی از صلیب است. او اهالی اورشلیم را می دید که روی آن صلیب ها یا به زمین چهار میخ شده اند و تحت عذاب عظیمی هستند. او می دید که مناطق زیبای اورشلیم، ویران شده، هیکل به خرابه ای تبدیل گشته و از دیوارهای قطور آن حتی یک سنگ هم روی سنگ دیگر نیست. او می دید که آن شهر، مثل مزرعه شخم خورده، زیر و رو شده است. منجی حق داشت که با دیدن این مناظر وحشتناک، از درد گریه کند.AA 565.2

    اورشلیم مانند فرزندی بود که عیسی به دست خود او را بزرگ کرده باشد و لذا حالا عیسی مانند پدر دلسوزی که به حال فرزند ناخلف خود زاری می کند، به حال شهر محبوب خود گریه می کند و با آن حرف می زند. چطور می توانم تو را به حال خود رها کنم؟ چطور می توانم تو را رها کنم تا خود را نابود کنی؟ آیا باید آن قدر از تو ناامید شوم که بگذارم تا کاسه بی عدالتی و مکافات خود را پرکنی؟ برای کسی چون او، حتی جان یک تن هم آنقدر اهمیت دارد که دنیا در مقابل آن هیچ است، چه رسد به اینکه ببیند یک ملت، به سوی نابودی می رود. حالا دیگر خورشید در آستانه غروب بود و داشت به سرعت به سوی آن می رفت که از چشم ها ناپدید شود و هم زمان، روز فیض یابی اورشلیم هم رو به پایان بود. هنگامی که جماعت همراهان و استقبال کنندگان به دامنه کوه زیتون رسید دیگر فرصت توبه کردن اورشلیم به کلی از دست رفته بود. فرشته رحمت دیگر بال هایش را جمع کرده بود تا از تخت طلایی به زیر بیاید و جای خود را به عدالت و محکومیت سریع بسپارد. البته دل پرمحبت مسیح، هنوز هم به حال اورشلیم می سوخت. اورشلیمی که الطاف او را خوار شمرده بود، اخطارهای او را به هیچ گرفته و از آنها اظهار تنفر کرده بود، اورشلیمی که می رفت تا دست های آلوده خود را به خیال خویش در خون او بشوید. شاید اگر اورشلیم تصمیم به توبه می گرفت، هنوز هم خیلی دیر نبود. آیا وقتی که آخرین اشعه های خورشید، خورشیدی که دیگر در حال غروب بود، دامن خود را از روی هیکل و برج ها و کنگره های آن جمع می کرد، فرشته مهربانی پیدا نمی شد که اورشلیم را به سوی محبت منجی بخواند و سرنوشت شوم او را برایش به وضوح بیان کند؟ آن شهر زیبا ولی نامقدس، که انبیاء را سنگباران کرده بود، که پسر خدا را رد کرده بود، که با قید و بند توبه ناپذیری خود، دست و پای خود را می بست، روز رحمت خویش را از دست می داد! با همه این احوال، روح خدا باز هم با اورشلیم سخن می گوید. پیش از اینکه روز به پایان برسد، شهادت دیگری به حقانیت مسیح داده می شود. صدای رسای شاهدان، در پاسخ به دعوتی است که از گذشته های دور در نبوت های انبیاء بیان شده است. اگر اورشلیم آن دعوت را به گوش جان بشنود، اگر آن نجات دهنده ای را که حالا بر در دروازه است، بپذیرد، هنوز هم امکان نجات را از دست نداده است.AA 565.3

    روسای اورشلیم گزارش هایی دریافت کرده اند که حاکی از آن است که عیسی، با توده عظیمی از مردم در حال ورود به شهر است. روسا هیچ خوشامدی ندارند که به پسر خدا بگویند. آنها به این امید که شاید بتوانند جمعیت را متفرق کنند، با ترس به ملاقات او می شتابند. جمعیت دارد از کوه زیتون سرازیر می شود که دار و دسته روسا جلوی آنها را می گیرد. روسا از علت آن شادمانی و جار و جنجال سوال می کنند و همین که می پرسند، «این شخص کیست؟ » شاگردان پر شده از روح الهام، به پاسخ می ایستند. آنها با فصاحت تمام، پیشگویی های انجام شده در مورد مسیح را، یکی پس از دیگری تکرار می کنند: آدم به شما می گوید که این ذریّت زن است که قرار است سر مار را بکوبد.AA 566.1

    از ابراهیم بپرسید، به شما می گوید که این «ملکیصدق پادشاه سالیم» است، پادشاه صلح و سلامتی. (پیدایش 14 : 18).AA 566.2

    یعقوب به شما می گوید که او شیلوه از سبط یهودا است.AA 567.1

    اشعیا به شما می گوید که او «عمانوئیل»، «عجیب، مشیر، خدای قدیر، پدر سرمدی، خدای سلامتی» است. (اشعیا 7 :14 ؛ 9 :6).AA 567.2

    ارمیا به شما می گوید که او شاخه داوود، «یهوه، عدالت ما» است. (ارمیا 23 :6).AA 567.3

    دانیال به شما می گوید که او همان مسیحا است.AA 567.4

    هوشع به شما می گوید: او «خداوند، خدای لشکرها؛ یادگاری او یهوه» است. (هوشع 12 : 5).AA 567.5

    یوحیای تعمیده دهنده به شما می گوید: «او بره خداست که گناهان جهان را بر می دارد.” (یوحنا 1 : 29).AA 567.6

    یهوه عظیم الشان از فراز سریر خود اعلام کرده است که «این است پسر حبیب من.(متی 3 :17).AA 567.7

    ما که شاگردان او هستیم، اقرار می کنیم که این عیسی است، مسیحاست، پادشاه حیات است، منجی دنیاست.AA 567.8

    و رئیس قدرت های ظلمت، او را به جا آورده، به او می گوید: «تو را می شناسم که کیستی ای قدوس خدا! » (مرقس 1 :24)AA 567.9

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents