Loading...
Larger font
Smaller font
Copy
Print
Contents

آرزوی اعصار

 - Contents
  • Results
  • Related
  • Featured
No results found for: "".
  • Weighted Relevancy
  • Content Sequence
  • Relevancy
  • Earliest First
  • Latest First
    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents

    فصل 80—«در قبر يوسف»

    سرانجام، عيسي به آرامش رسيده بود و روز طولاني ننگ و شكنجه پايان يافته بود، هنگامي كه آخرين شعاع آفتاب در روز سبت ناپديد مي شد، پسر يگانه خدا در قبر يوسف به آرامي خوابيده بود، كار او به اتمام رسيده بود و در حالي كه دستهايش در آرامش بر روي سينه اش قرار داشت، در خلال ساعات مقدس روز سبت آرام گرفته بود.AA 760.1

    در آغاز، پدر و پسر بعد از اتمام كار آفرينش در روز سبّت آرام گرفته بودند، “هنگامي كه آسمان ها و زمين و همه لشگر آنها تمام شد” (پيدايش 2 آيه 1). خالق و تمام مخلوقات آسماني از مشاهده منظره با شكوه خلقت و اتمام كار آفرينش، شادي كردند. و “تمامي ستارگان صبح با هم ترنم نمودند و جميع پسران خدا آواز شادماني دادند.” (ايوب 38 آيه 7). اكنون عيسي نيز بعد از تحقق يافتن كار نجات آرام گرفته بود و هر چند كه دوستداران او در اين جهان در مرگ وي ماتم گرفته بودند، امّا در آسمان شادي عظيمي برپا شده بود. وعده مربوط به آينده، در نظر مخلوقات آسماني بسيار باشكوه بود. خلقتي بازيافته شده، نسلي نجات يافته كه بر گناه پيروز مي شد و ديگر هرگز در دام آن سقوط نمي كرد. همه اينها محصول كار عالي و تحقق يافته ي مسيح بود كه خدا و فرشتگان آن را ديدند. روزي كه مسيح در آن آرام گرفت، براي هميشه با منظره با شكوهي پيوند مي خورد. زيرا “اعمال او كامل و همه طريقهاي او انصاف است.” و “هر آنچه خدا مي كند تا ابد الاآباد خواهد ماند.” (تثنيه 32 آيه 4 و جامعه 3 آيه 14) و “تا ايامي كه همه چيز بنا بر آنچه خدا از ديرباز به زبان همه پيامبران مقدّس خود گفته است، احياء گردد،” سبّت آفرينش، روزي كه در آن عيسي در قبر يوسف آرام گرفت، هنوز هم روز آرامي و شادي خواهد بود و آسمان و زمين در پرستش خداوند متحد خواهند شد و “از سبّتي تا سبّت ديگر، اقوام نجات يافته، خداوند و برّه را با شادي پرستش خواهند كرد.” (اعمال 3 آيه 21 و اشعيا 66 آيه 23).AA 760.2

    در وقايع پاياني روز مصلوب شدن مسيح، شواهد تازه اي در مورد تحقق يافتن نبوتها و شهادت جديدي درباره الوهيت او داده شد. هنگامي كه تاريكي از بالاي صليب ناپديد شد و فرياد مرگ منجي شنيده شده بود، به ناگهان صدايي ديگر شنيده شد كه مي گفت “به راستي كه اين مرد پسر خدا بود.” (متي 27 آيه 54).AA 761.1

    اين سخنان با لحني آرام گفته نشد. همه نگاه ها به سمتي برگشت كه صدا از آن شنيده شده بود. چه كسي اين سخنان را بر زبان آورده بود؟ فرمانده سربازان كه مامور نگهباني از عيسي بود، اين سخنان را گفته بود. شكيبايي الهي منجي، مرگ ناگهاني او و فرياد پيروزي او بر روي صليب، اين فرد مشرك را تحت تاثير قرار داده بود.AA 761.2

    فرمانده سربازان رومي در جسم كوبيده و شكسته شده اي كه بر فراز صليب آويخته شده بود، قامت پسر خدا را شناخته بود. او نمي توانست از اعتراف به ايمان خودداري كند. بدين ترتيب، پيش گويي هايي كه به رنج و مصيبت منجي اشاره كرده بود، مجددا بر اساس شواهد به اثبات رسيد. درست در روز مرگ منجي، سه نفر كه از يكديگر كاملا متفاوت بودند، به او ايمان آوردند. اين سه نفر عبارت بودند از، فرمانده نگهبانان رومي، نفر ديگر شخصي بود كه صليب منجي را حمل كرده بود و نفر سوم كسي بود كه در كنار او مصلوب شده بود.AA 761.3

    با فرا رسيدن غروب، سكوتي سنگين بر جلجتا حاكم شد و جمعيت به تدريج ناپديد شدند. بسياري به اورشليم بازگشتند در حالي كه روحيه ايشان به كلي تغيير كرده بود. بسياري از روي كنجكاوي در اطراف محل مصلوب شدن منجي اجتماع كرده بودند. اين افراد نسبت به مسيح هيچ گونه كينه و دشمني نداشتند، امّا اتهام كاهنان بر عليه مسيح را باور كردند و او را به چشم تبهكار نگريستند. آنان تحت هيجان غير عادي به جمعيت طرفدار كاهنان ملحق شده و به مسيح ناسزا گفته بودند. امّا هنگامي كه محل مصلوب شدن مسيح در هاله اي از تاريكي فرو رفت، آنان به عذاب وجدان دچار شده و احساس كردند كه مرتكب گناهي عظيم شده اند. ديگر فرياد ناسزا و توهين شنيده نمي شد و هنگامي كه تاريكي از بين رفت، ايشان در سكوتي سنگين به خانه هايشان بازگشتند. آنان به دروغ بودن اتهام فريسيان كه عيسي را تبهكار خوانده بودند، پي بردند و چند هفته بعد، هنگامي كه پطرس در روز پنطيكاست موعظه كرد، ايشان نيز در ميان هزاران نفري بودند كه به عيسي ايمان مي آوردند.AA 761.4

    رهبران يهودي با مشاهده اين وقايع هيچ گونه تغييري نكردند و كينه نفرت ايشان به مسيح كاهش نيافته بود. تاريكي كه در زمان مصلوب شدن مسيح زمين را پوشانده بود، از تاريكي كه افكار كاهنان و علماي دين را احاطه كرده بود، شديدتر نبود. در هنگام تولد عيسي، ستارگان او را شناخته بودند و مغان را به سوي آخوري كه عيسي در آن خوابيده بود، هدايت كرده بودند. فرشتگان آسمان او را شناخته بودند و بر فراز دشتهاي بيت للحم سرودهاي حمد و پرستش خوانده بودند. دريا صداي او را مي شناخت و فرمان او را اطاعت كرده بود. بيماري و مرگ، اقتدار او را شناخته بودند و قرباني هايشان را به او تسليم كرده بودند. خورشيد او را شناخته بود و با منظره مرگ اندوهبار او روي خود را پوشانده بود. صخره ها او را شناخته و با شنيدن فرياد او بر روي صليب، تكه تكه شده بودند. طبيعت بي جان، مسيح را شناخته و به الوهيت او گواهي داده بود. امّا كاهنان و علماي دين در اسراييل پسر يگانه خدا را نشناختند.AA 762.1

    كاهنان و علماي دين آرام و قرار نداشتند. آنان نقشه خويش را در كشتن مسيح به مرحله عمل در آورده بودند، با اين حال آن پيروزي را كه انتظار داشتند، احساس نمي كردند. آنان حتي در ساعات پيروزي ظاهريشان، به واسطه ترديدهايشان وحشت زده بودند زيرا نمي دانستند كه بعد از آن چه اتفاقي خواهد افتاد؟ آنان فرياد مسيح را كه گفته بود، “ديگر تمام شد.” و “اي پدر، روح خود را به دستان تو مي سپارم.” شنيده و شكافته شدن صخره ها را ديده و زمين لرزه شديد را احساس كرده بودند و به همين دليل آشفته و نگران بودند. (يوحنا 19 آيه 30 — لوقا 23 آيه 46).AA 762.2

    آنان در زمان حيات مسيح به خاطر نفوذ او بر روي مردم احساس حسادت مي كردند و اكنون حتي در مرگ او نيز احساس حسادت مي كردند، كاهنان و علماي دين از پيكر بي جان مسيح بيشتر از زنده او مي ترسيدند. آنان از اينكه توجه مردم به وقايعي كه پس از مصلوب شدن مسيح به وقوع مي پيوست، جلب شود، احساس نگراني مي كردند و از نتايج اعمالي كه در آن روز مرتكب شده بودند، به شدت مي ترسيدند. پيكر مسيح به هيچ وجه نبايد در خلال روز سبّت بر روي صليب باقي مي ماند. اكنون روز سبّت فرا مي رسيد و باقي ماندن اجساد بر روي صليب توهين به شعاير و مقدسات روز سبّت محسوب مي شد. بنابراين رهبران يهود با مستمسك قرار دادن اين موضوع، از پيلاتس درخواست كردند تا مرگ قربانيان تسريع شود و اجساد ايشان قبل از غروب آفتاب از روي صليب برداشته شود.AA 762.3

    پيلاتس نيز همانند ايشان مايل نبود كه پيكر عيسي بر بالاي صليب باقي بماند. بنابراين رضايت او كسب شد و براي سرعت بخشيدن به مرگ دو دزد بالاي صليب پاهاي ايشان شكسته شد، امّا معلوم شد كه عيسي جان سپرده است. سربازان سنگدل به خاطر آنچه كه از مسيح ديده و شنيده بودند، نرم شده و از شكستن پاهاي او امتناع كردند. بدين ترتيب در قرباني كردن برّه خدا، قوانين فصح به انجام رسيده بود. “چيزي از آن تا صبح نگذارند و از آن استخواني نشكنند، بر حسب جميع فرائض فصح آن را معمول دارند.” (اعداد 9 آيه 12).AA 763.1

    كاهنان و علماي دين با آگاه شدن از مرگ مسيح، شگفت زده شدند. مرگ به وسيله صليب، يك روند تدريجي بود و مشخص كردن زمان مرگ بسيار مشكل بود. تا آن زمان، هرگز شنيده نشده بود كه كسي به خاطر مصلوب شدن، در طي شش ساعت جان سپارد. كاهنان مي خواستند از مرگ عيسي مطمئن شوند بنابراين از سربازان خواستند تا نيزه اي را در پهلوي او فرو برند. از زخمي كه بدين ترتيب ايجاد شده بود، خون و آب روان شد. اين واقعه از سوي تمامي شاهدان مورد توجه قرار گرفت و يوحناي رسول آن را با جزئيات كامل توضيح داده و مي گويد، “امّا يكي از سربازان نيزه اي به پهلوي او فرو برد كه در دم خون و آب از آن روان شد. آن كه اين را ديد، شهادت مي دهد تا شما نيز ايمان آوريد، شهادت او راست است و او مي داند كه حقيقت را مي گويد. اينها واقع شد تا كتب مقدس به حقيقت بپيوندد كه “هيچ يك از استخوانهايش شكسته نخواهد شد و نيز بخشي ديگر از كتاب كه مي گويد” “آن را كه بر او نيزه زدند، خواهند نگريست.” (يوحنا 19 آيات 34 تا 37).AA 763.2

    بعد از قيام مسيح از مرگ، كاهنان و علماي دين شايع كردند كه او بر روي صليب نمرده است، بلكه از حال رفته و مجددا بهوش آمده است. شايعه ديگري كه از سوي كاهنان انتشار يافت اين بود كه يك جسد واقعي در قبر مدفون نشده، بلكه چيزي شبيه به يك جسد در درون قبر قرار گرفته است. اقدام سربازان رومي كذب بودن اين ادعاها را به اثبات رسانيد. آنان پاهاي عيسي را نشكستند زيرا كه او پيش از آن مرده بود. آنان براي متقاعد كردن كاهنان پهلوي او را سوراخ كردند. و اگر عيسي تا آن زمان نمرده بود، چنين زخمي بلافاصله موجب مرگ وي مي شد.AA 763.3

    با اين حال، آن چيزي كه باعث مرگ مسيح شد، نه فشار نيزه بود و نه درد و رنج صليب.AA 763.4

    فرياد بلند او بر روي صليب، در لحظه مرگ و جاري شدن خون و آب از پهلوي سوراخ شده او، نشان مي داد كه مرگ او به خاطر دلشكستگي بود. قلب منجي به خاطر رنج و اندوه روحي، شكسته شده بود او به خاطر گناه جهان كشته شده بود.AA 764.1

    با مرگ مسيح، آرزوي شاگردان از بين رفت. آنان به چشمهاي بسته و موهاي آغشته به خون و دستها و پاهاي سوراخ شده او نگريستند و درد و اندوه ايشان غير قابل توصيف بود. شاگردان تا آخرين لحظه باور نمي كردند كه او مرده است زيرا مرگ مسيح براي ايشان غير قابل باور بود. آنان چنان غرق اندوه و مصيبت بودند كه سخنان مسيح را در ارتباط با مرگش به خاطر نمي آوردند. سخناني كه مسيح پيش از مرگ خود به شاگردان گفته بود، ايشان را تسلي نمي داد. آنان فقط صليب و قرباني غرقه به خون آن را مي ديدند. در نظر ايشان، آينده بسيار تاريك و نگران كننده بود، ايمان ايشان به مسيح از بين رفته بود، با اين حال، هرگز سرورشان را تا اين اندازه دوست نداشتند آنان پيش از اين، قدر و ارزش و نياز به حضور او را هرگز اين چنين احساس نكرده بودند.AA 764.2

    حتي پيكر مرده مسيح نيز براي شاگردانش عزيز و ارزشمند بود، آنان آرزو داشتند تا جسد او را با احترام به خاك بسپارند، امّا نمي دانستند كه چگونه اين كار را انجام دهند. خيانت به دولت روم، جرمي بود كه مسيح به خاطر آن محكوم و مجازات شده بود و اشخاصي كه به خاطر چنين جرمي محاكمه و به مرگ محكوم مي شدند بايد در مكاني كه براي دفن چنين افرادي اختصاص داده شده بود به خاك سپرده مي شدند. يوحناي رسول به همراه زناني كه از جليل آمده بودند و در محل مصلوب شدن مسيح باقي ماندند. آنان نمي توانستند پيكر سرور و خداوندشان را رها كنند تا از سوي سربازان سنگدل رومي حمل شده و در قبري نامناسب دفن شود. با اين حال نمي توانستند از چنين اقدامي جلوگيري كنند. آنان نمي توانستند موافقت مقامات يهودي را جلب كنند و هم چنين بر روي پيلاتس هيچ نفوذي نداشتند.AA 764.3

    در اين لحظات بحراني، يوسف از اهالي رامه و نيقوديموس به كمك شاگردان شتافتند. هر دوي اين افراد از اعضاي شوراي يهود بودند و با پيلاتس سابقه آشنايي داشتند. اين دو نفر، مرداني ثروتمند و با نفوذ بودند و اعتقاد داشتند كه پيكر مسيح بايد به شكلي شايسته به خاك سپرده شود.AA 764.4

    يوسف با شهامت به نزد پيلاتس رفت و پيكر عيسي را طلب كرد. پيلاتس براي نخستين بار پي برد كه عيسي واقعا مرده است.AA 764.5

    گزارش هاي ضد و نقيضي در ارتباط با واقعه مصلوب شدن مسيح به گوش او رسيده بود. امّا خبر مرگ مسيح عمدا از وي مخف نگاه داشته شده بود. كاهنان و علماي دين در مورد نيرنگ شاگردان در ارتباط با جسد مسيح به پيلاتس هشدار داده بودند. بنابراين پيلاتس به محض شنيدن درخواست يوسف، فرمانده سربازان را كه مسئول مصلوب كردن مسيح بود احضار كرد تا از مرگ او مطمئن شود. او همچنين براي تاييد شهادت يوسف، شرح وقايع مصلوب شدن مسيح در جلجتا را از فرمانده سربازان جويا شد.AA 765.1

    درخواست يوسف پذيرفته شد و در همان حال كه يوحنا در مورد خاكسپاري استادش نگران و مضطرب بود، يوسف با فرمان پيلاتس براي دريافت پيكر مسيح مراجعت كرد و نيقوديموس نيز براي تدهين مسيح آمده و با خود آميخته اي از مر و عود به وزن يكصد ليترا آورد. در مرگ شريف ترين و پر آوازه ترين فرد در تمامي اورشليم چنين احترامي نشان داده نشده بود. شاگردان با مشاهده اين مردان ثروتمند و با نفوذ كه براي به خاك سپردن استاد و سرورشان به اندازه ايشان علاقمند بودند، شگفت زده شدند. AA 765.2

    يوسف و نيقوديموس در زمان حيات منجي به طور علني به او ايمان نياورده بودند. آنان مي دانستند كه چنين اقدامي باعث اخراج ايشان از شوراي عالي يهود خواهد شد. اين دو اميدوار بودند كه با استفاده از نفوذشان در شورا، از مسيح محافظت كنند و ظاهرا براي مدتي چنين به نظر مي رسيد كه در انجام اين كار موفق شده باشند. امّا كاهنان حيله گر با مشاهده پشتيباني ايشان از مسيح، از انجام نقشه ايشان جلوگيري كردند. آنان در غياب اين دو نفر، عيسي را محكوم كرده و او را تسليم كردند تا مصلوب شود. اكنون كه عيسي به قتل رسيده بود، اين دو نفر دلبستگي و محبت خود به او را پنهان نمي كردند. زماني كه شاگردان مي ترسيدند تا خودشان را به طور علني پيرو او معرفي كنند، يوسف و نيقوديموس با شجاعت به كمك ايشان شتافتند. كمك و همكاري اين مردان ثروتمند و نيكنام در آن شرايط دشوار به شدت مورد نياز بود. آنان براي پيكر استادشان كاري را انجام مي دادند كه انجام آن براي شاگردان فقير غير ممكن بود. ثروت و نفوذ اين دو، ايشان را تا اندازه زيادي در مقابل كينه و دشمني كاهنان و علماي دين محافظت مي كرد.AA 765.3

    شاگردان به همراه يوسف و نيقوديموس، با احترام و ملايمت، پيكر عيسي را از روي صليب پائين آوردند و هنگامي كه به قامت مجروح و كوبيده شده او نگريستند، اشك ماتم از چشمانشان سرازير شد. يوسف مقبره اي داشت كه از سنگ تراشيده شده بود. او اين مقبره را كه در نزديكي جلجتا قرار داشت براي خود اختصاص داده بود. امّا اكنون آن را براي دفن عيسي آماده كرده بود. پيكر عيسي با عطرياتي كه به وسيله نيقوديموس آورده شده بود، تدهين شده و در كتاني پيچيده و در قبر گذاشته شد. در اين جا، سه شاگرد مسيح دست و پاي مجروح و سوراخ شده او را مرتب كرده و دستهاي كوبيده شده او را بر روي سينه اش قرار دادند. زناني كه از جليل از پي عيسي آمده بودند و به دنبال يوسف رفتند و مكان مقبره و چگونگي قرار گرفتن پيكر استاد محبوبشان را ديدند. آنان ديدند كه سنگي سنگين در جلو دهانه مقبره غلتانيده شد و منجي در آرامش قبر رها شد. اين زنان آخرين كساني بودند كه محل مصلوب شدن و پس از آن محل مقبره را ترك كردند. با فرا رسيدن غروب، مريم مجدليه و آن مريم ديگر در اطراف مقبره گرد آمده و در اندوه مرگ منجي گريه و زاري مي كردند. آنان “سپس به خانه بازگشته، حنوط و عطريات آماده كردند و در روز سبّت طبق حكم شريعت، آرام گرفتند.” (لوقا 23 آيه 56).AA 765.4

    اين سبّت، براي شاگردان مصيبت زده و هم چنين براي كاهنان، علماي دين، كاتبان و مردم، به روزي فراموش نشدني تبديل مي شد. با غروب خورشيد در شامگاه روز “تهيه” شيپورها به علامت آغاز سبّت به صدا در آمدند. مراسم فصح همانطور كه در طول قرنها برگزار شده بود، در آن روز نيز برگزار شد، امّا كسي كه فصح به آن اشاره كرده بود، به دست شريران به قتل رسيده و در قبر يوسف به خاك سپرده شده بود. در روز سبّت، صحنه هاي هيكل پر از انبوه جمعيت بود، كاهن اعظم كه در جلجتا حضور داشت، با جامه با شكوه كهانت در صحن هيكل ايستاده بود. كاهنان با عمامه هاي سفيد به انجام وظايفشان مشغول بودند.AA 766.1

    امّا هنگامي كه خون گاوها و بزها براي گناه تقديم مي شد، عده اي از حاضرين آرام و قرار نداشتند. آنان از اين رو كه فرزند يگانه خدا به خاطر گناهان جهان قرباني شده بود، اطلاع نداشتند و نمي دانستند كه از اين پس انجام آئين هاي مربوط به قرباني هيچگونه ارزشي نخواهد داشت. صداي شيپورها و آلات موسيقي و صداي سرود خوانان مثل هميشه رسا و واضح بود. با اين حال احساس غريبي بر همه چيز حاكم بود. پيش از اين هرگز چنين احساس متفاوتي در اين مراسم ديده نشده بود. مردم درباره وقايعي كه اخيرا به وقوع پيوسته بود از يكديگر سئوال مي كردند. مكان قدس الاقداس تا آن روز از سوي نگهبانان به شدت محافظت مي شد و ورود به آن براي مردم ممنوع بود. امّا اكنون اين مكان در معرض ديد همگان قرار داشت. پرده ي سنگين قدس الاقدس كه از كتان خالص بافته شده و با رنگهاي طلايي و قرمز و ارغواني زينت داده شده بود از بالا به پائين دوپاره شده بود. مكاني كه در آن يهوه خداوند با كاهن اعظم ملاقات كرده و جلال و شكوه خود را آشكار مي كرد، مكاني كه مسكن مقدس خداوند بود، اكنون كه در معرض ديد هٔمگان قرار داشت پرده ی سنگین قدس الاقداس که کتان خالص بافته شده وبا رنگهای طلاي وقرمز وار غوانی زينت داده شده بود از بالا به پانين دوپاره شده بود. مکانی که در آن يهوه خداوند با کاهن اعظم ملاقات کرده وجلال وشکوه خود را آشکار می کرد‘ مکانی که مسکن مقدس خداوند بود‘ اکنون در معرض ديد همگان قرار گرفته و ديگر از سوي خداوند به رسميت شناخته نمي شد. كاهنان با نگراني در مقابل مذبح به خدمت مشغول بودند. پاره شدن پرده قدس الاقداس، اضطراب و وحشت زيادي را بر دلهاي ايشان حاكم كرده بود.AA 766.2

    بسياري از مردم به واقعه مصلوب شدن مسيح در جلجتا مي انديشيدند، از لحظه مصلوب شدن مسيح تا روز قيام او از مرگ، چشمهاي بي خواب بسياري بي وقفه، نبوتها را مطالعه مي كردند. بعضي ها با مطالعه نبوتها در پي آن بودند تا مفهوم كامل عيدي را كه جشن مي گرفتند درك كنند و عده اي ديگر به دنبال شواهدي بودند كه ثابت كنند مسيح آن كسي نيست كه ادعا كرده بود، امّا گروهي ديگر با دلهاي محنت زده در جستجوي شواهدي بودند تا اثبات كنند كه او همان مسيح موعود مي باشد. هر چند كه اين افراد با اهداف و ديدگاه هاي متفاوتي به جستجوي نبوتها پرداخته بودند، امّا همگي با يك حقيقت مواجه مي شدند و آن اين بود كه در وقايع چند روز گذشته، نبوتها تحقق يافته و كسي كه مصلوب گرديده بود همان مسيح يعني منجي جهان بود. بدين ترتيب، بسياري از ايشان كه تا آن زمان در مراسم عيد فصح شركت كرده بودند، از آن به بعد از شركت در اين مراسم خودداري مي كردند حتي بسياري از كاهنان در مورد شخصيت واقعي عيسي و مسيح بودن او متقاعد شدند. مطالعات ايشان درباره نبوتها بي نتيجه نمانده بود و بعد از قيام مسيح از مرگ، اعتراف كردند كه او همان پسر خدا بود.AA 767.1

    هنگامي كه نيقوديموس عيسي را بر بالاي صليب برافراشته ديد، سخنان او را در شبي كه با وي بر فراز كوه زيتون ملاقات كرده بود به خاطر آورد. عيسي به او گفته بود “همان گونه كه موسي آن مار را در بيابان برافراشت، پسر انسان نيز بايد برافراشته شود تا هر كه به او ايمان آورد، حيات جاويدان داشته باشد.” (يوحنا 3 آيات 14 و 15). در آن روز سبّت، هنگامي كه عيسي در قبر يوسف نهاده شد، نيقوديموس فرصت يافت تا به سخنان مسيح فكر كند. اكنون نور حقيقت ذهن او را روشن كرده بود و سخناني كه عيسي به او گفته بود، ديگر براي وي اسرار آميز و ناشناخته نبود. او فهميد كه با ملحق نشدن به مسيح در زمان حيات وي چه فرصت ارزشمندي را از دست داده است. نيقوديموس، اكنون وقايع جلجتا را در ذهن خود مرور ميكرد. دعاي مسيح براي قاتلانش و پاسخ او به استدعاي دزدي كه در كنار وي بر بالاي صليب در حال جان سپردن بود، قلب او را جريحه دار كرد. او بار ديگر سيماي رنجديده منجي را به خاطر آورد و فرياد پيروزمندانه او بر روي صليب كه اعلام كرده بود “ديگر تمام شد” مجددا در گوش او طنين انداز شد. زمين لرزه، تاريك شدن آسمان، شكاف صخره ها و دو پاره شده پرده قدس الاقداس بار ديگر از ذهن او خطور كرد و ايمان او براي هميشه استوار گرديد. درست همان وقايعي كه اميد شاگردان را از بين برده بود، يوسف و نيقوديموس را نسبت به الوهيت عيسي متقاعد كرد. ترس و نگراني شاگردان به واسطه ايمان راسخ و تزلزل ناپذير اين دو برطرف شد.AA 767.2

    مسيح هرگز توجه مردم را به آن اندازه كه اكنون در قبر يوسف نهاده شده بود، به خود جلب نكرده بود. مردم مطابق معمول مريضان خود را به صحن هيكل آورده و در مورد عيساي ناصري سوال مي كردند. بسياري از نقاط دور و نزديك آمده بودند تا با او كه مريضان را شفا داده و مردگان را زنده كرده بود، ملاقات كنند، صداي فرياد مردم كه خواستار ملاقات با مسيح و شفا دهنده بودند. از هر سو شنيده مي شد. در آن زمان، آناني كه نشانه هاي جذام در ايشان ديده مي شد، به وسيله كاهنان مورد معاينه قرار مي گرفتند و اگر بيماري ايشان تشخيص داده مي شد، در آن صورت مجبور مي شدند كه خانه و همسر و فرزندانشان را رها كنند. آنان هر جا كه مي رفتند بايد با فرياد “ناپاك، ناپاك” به ديگران هشدار مي دادند تا از معاشرت با ايشان اجتناب ورزند.AA 768.1

    امّا دستهاي مهربان و شفابخش عيساي ناصري كه هرگز از لمس كردن و شفا دادن اين اشخاص دردمند و بيمار اجتناب نكرده بود، اكنون در قبر آرام يوسف، بر روي سينه وي قرار گرفته بود. لبهايي كه همواره در خواست جذاميان را با سخنان تسلي بخش “مي خواهم، پاك شو” پاسخ مي داد، اكنون خاموش شده بود. بسياري از اين افراد، به كاهن اعظم و علماي دين التماس كرده بودند كه ايشان را شفا داده و تسلي بخشد، امّا التماس ايشان بي نتيجه بود. آنان از قرار معلوم مصمم بودند كه مسيح زنده را بار ديگر در بين خود داشته باشند. به همين دليل، با اصرار به دنبال عيسي مي گشتند. آنان قصد نداشتند از صحن هيكل خارج شوند، امّا به زور از صحن هيكل رانده شدند.AA 768.2

    سربازان در مقابل دروازه هاي ورودي هيكل مستقر شدند تا از ورود افرادي كه مريضان خود را به آنجا مي آوردند، جلوگيري كنند.AA 769.1

    مريضاني كه آمده بودند تا به وسيله منجي شفا يابند، با نديدن او غرق در نااميدي شدند. كوچه ها و خيابانهاي منتهي به هيكل از شيون و ناله اين افراد آكنده شده بود. مريضان به خاطر فقدان لمس شفابخش عيسي در آستانه مرگ بودند و مشورت با پزشگان نيز هيچ فايده اي نداشت زيرا هيچ كس همانند او كه در قبر يوسف خوابيده بود، قدرت و مهارت نداشت تا مريضان را شفا بخشد.AA 769.2

    هزاران نفر با شنيدن فرياد و ناله و شيون مريضان و دردمندان فهميدند كه مسيح، نور عالم از اين جهان رخت بربسته است. بدون او، جهان تيره و تار بود. جمعيتي كه در تالار محاكمه پيلاتس فرياد زده بودند، مصلوبش كنيد، مصلوبش كنيد، اكنون فهميده بودند كه به چه مصيبتي گرفتار شده اند، ايشان با خود مي گفتند كه اي كاش از پيلاتس خواسته بودند كه مسيح را به ايشان ببخشد.AA 769.3

    زماني كه مردم متوجه شدند كه عيسي به وسيله كاهنان كشته شده است، راجع به مرگ او پرس و جو كردند. جزييات محاكمه او تا حدّ امكان محرمانه نگه داشته شده بود، امّا در طول مدتي كه در قبر بود، نام او بر سر زبان ها افتاده و اخبار محاكمه او و رفتار غير انساني كاهنان و حكام يهود در همه جا انتشار يافته بود. اين كاهنان و علماي دين فراخوانده شده بودند تا نبوتهاي عهد عتيق در ارتباط با مسيح را براي مردم توضيح دهند و آنان در تمام مدتي كه سعي مي كردند در پاسخ به اين دعوت به كذب و دروغ متوسل شوند، به افرادي ابله و نادان تبديل مي شدند. آنان نمي توانستند نبوتهايي را كه به رنج و مرگ مسيح اشاره مي كرد توضيح دهند امّا بسياري از سئوال كنندگان متقاعد شدند كه نبوتهاي كتب مقدس تحقق يافته است.AA 769.4

    انتقامي كه كاهنان تصور كرده بودند بسيار شيرين و دلپذير باشد، اكنون در نظر ايشان تلخ و ناخوشايند شده بود. آنان مي دانستند كه با انتقاد و سرزنش مردم روبرو مي شوند و فهميدند كه همه آناني را كه بر عليه عيسي تحريك كرده بودند، اكنون به واسطه اعمال ننگينشان وحشت زده شده اند. اين كاهنان سعي كرده بودند تا عيسي را فريبكار معرفي كنند، امّا كوشش هاي ايشان بيهوده بود. عده اي از آنان كه در كنار گور ابلعازر ايستاده بودند، با چشمهاي خويش ديده بودند كه او از مرگ به زندگي بازگردانده شده بود.AA 769.5

    آنان اكنون مي ترسيدند كه خود مسيح از مرگ قيام كند و بار ديگر در مقابلشان ظاهر شود. كاهنان و علماي دين يهود سخنان مسيح را شنيده بودند كه اعلام كرده بود قدرت و اختيار اين را دارد كه جان خود را فدا كند و مجددا آن را باز ستاند. آنان سخنان او را به ياد آوردند كه گفته بود، “اين معبد را ويران كنيد كه من سه روزه آن را باز برپا خواهم داشت.” (يوحنا 2 آيه 19). يهوداي اسخر يوطي سخنان عيسي به شاگردان را هنگامي كه براي آخرين بار به اورشليم عزيمت مي كرد و به كاهنان گفته بود كه “اينك به اورشليم مي رويم. در آنجا پسر انسان را به سراي كاهنان و علماي دين تسليم خواهند كرد. آنها او را به مرگ محكوم خواهند نمود و به غير يهوديان خواهند سپرد تا استهزا شود تازيانه خورد و بر صليب شود. امّا در روز سوّم قيام خواهد كرد.” (متي 20 آيات 18 و 19). كاهنان اين سخنان مسيح را مورد تمسخر و استهزا قرار داده بودند امّا اكنون به خاطر مي آوردند كه تمام پيش گويي هاي مسيح تاكنون تحقق يافته است. او گفته بود كه در روز سوّم قيام خواهد كرد و چه كسي مي توانست بگويد كه چنين چيزي به وقوع نخواهد پيوست؟ كاهنان مي كوشيدند تا به اين چيزها فكر نكنند امّا نمي توانستند. آنان نيز مانند پدرشان، شرير، باور مي كردند و بر خود مي لرزيدند.AA 770.1

    اكنون كه شور و هيجان عمومي فرو نشسته بود، تصوير مسيح از ذهن ايشان دور نمي شد. آنان او را مي ديدند كه با آرامش و شكيبايي در مقابل دشمنانش ايستاده و بدون هيچ گونه گله و شكايتي از رفتار زشت و توهين آميز ايشان رنج مي برد. تمام وقايع مربوط به محاكمه و مصلوب شدن مسيح در ذهن ايشان زنده مي شد و به طرز مقاومت ناپذيري ملزم مي شدند كه او همان پسر يگانه خداست. كاهنان و علماي دين احساس مي كردند كه او ممكن است در هر زماني در مقابل ايشان ظاهر شود و آنگاه متهم شونده به متهم كننده، محكوم به محكوم كننده تبديل شده و مقتول، قاتلين خود را مورد محاكمه قرار داده و مجازات كند.AA 770.2

    آنان در روز سبت، آرام و قرار نداشتند و هرچند كه از ترس نجس شدن نمي خواستند به كاخ پيلاتس كه يك فرد غير يهودي بود وارد شوند با اين حال در ارتباط با پيكر مسيح شورايي تشكيل دادند. مرگ و گور مي بايست او را كه ايشان مصلوب كرده بودند اسير مي كرد. بنابراين كاهنان و فريسيان نزد پيلاتس گرد آمده، گفتند، “سرور ما، به ياد داريم كه آن گمراه كننده وقتي زنده بود، مي گفت، پس از سه روز برخواهم خواست پس فرمان بده مقبره را تا روز سوّم نگهباني كنند، مبادا شاگردان او آمده، جسد را بدزدند و به مردم بگويند كه او از مردگان برخاسته است، كه در آن صورت، اين فريب آخر از فريب اوّل بدتر خواهد بود. پيلاتس پاسخ داد: “شما خود نگهبانان داريد. برويد و آن را چنان كه صلاح مي دانيد، حفاظت كنيد.” (متي 27 آيات 62 تا 65).AA 770.3

    كاهنان براي حفاظت از مقبره مسيح دستوراتي را صادر كردند و سنگ بزرگي در مدخل ورودي مقبره گذاشته شد و آن را مهر و موم كردند. اين سنگ بدون شكستن مهر و موم حركت نمي كرد. گروهي مركب از صد سرباز در اطراف مقبره مستقر شدند تا كسي نتواند به آن نزديك شود. كاهنان براي نگهداري پيكر مسيح در مقبره از هيچ كوششي فروگذار نكردند. مقبره مسيح آن چنان مهروموم شده بود كه گويي مي بايست براي هميشه در آن جا باقي بماند.AA 771.1

    طرح و نقشه كاهنان و حكام يهود بسيار احمقانه بود. اين قاتلان از بيهوده بودن كوششهايشان بي اطلاع بودند. با اين حال، خداوند در عمل ايشان جلال يافت. تمامي تلاش هايي كه براي جلوگيري از قيام مسيح به عمل آمده بود به قاطع ترين گواه قيام او از مرگ تبديل شد. هرچه به تعداد سربازان در اطراف مقبره او افزوده مي شد، بر تعداد شاهداني كه به قيام او از مرگ شهادت مي دادند افزوده مي شد. صدها سال پيش از مرگ مسيح، روح القدس از طريق سراينده مزامير اعلام كرده بود كه ” چرا امت ها شورش نموده اند و طوايف در باطل تفكر مي كنند؟ پادشاهان زمين بر مي خيزند و سروران با هم مشورت نموده اند، به ضدّ خداوند و به ضدّ مسيح او، كه بندهاي ايشان را بگسليم و زنجيرهاي ايشان را از خود بيندازيم. او كه بر آسمانها نشسته است و مي خندد. خداوند بر ايشان استهزا مي كند.” (مزامير 2 آيات 1 تا 4). نگهبانان و تمامي لشگريان دولت روم قادر نبودند تا سرور حيات را در قبر محبوس كنند، زيرا زمان رهايي و قيام منجي از مرگ نزديك شده بودAA 771.2

    Larger font
    Smaller font
    Copy
    Print
    Contents